رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

شیطون خانم

دخمل شیطون من جدیدا بدجور شیطنت خطرناک میکنی از هرجا میگیری  و بلند میشی  اگه پشت سرت نباشم معلوم نیست چی میشه ،هر چیزی که پیدا میکنی میزاری دهنت مثل دیروز که از کنترل یه چسب کنده بودی و دهنت گذاشته بودی امروز صبح از آشپزخونه یه کبریت شکسته گذاشته بودی دهنت وای خدای من حسابی باید مراقبت باشم خدایا کمکم بکن که بتونم از این مسئولیت خطیر جان سالم بدر برم نمونه ای از شیطنت ...
20 ارديبهشت 1390

کشف دنیای آشپزخانه

دخمل قشنگم دیروز بالاخره پا به درون مکان اختصاصی  بانوان گذاشتی قربونت برم که تو هم قراره یه کدبانوی  نمونه بشی آره عزیزم دیروز من در آشپزخانه مشغول کار بودم که دیدم شما با تلاش فراوان پله آشپزخانه را صعود کردی  البته قبلا با روروئک وارد شده بودی ولی اونروز خودت به تنهایی و چهار دست وپا بالا آمدی و ازاینکه وارد آشپزخانه شده بودی چه ذوقی میکردی از شدت خوشحالی نمیدونستی به چی سرک بکشی سطل آشغال ولی نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه  پس برم سراغ کشوهههههههههههههههههههههههههها   ولی عزیزم دیدم داری بهم میریزی من جلوی کشفیاتت را گرفتم و بردم گذاشتمت تو اتاق ولی م...
14 ارديبهشت 1390

اولین عروسی که رفتی

دخمل خوشگلم اولین عروسی که رفتیم عروسی سارا جون دختر خاله من بود که تو خوشگلم ۲۳ روزه بودی /شب  موقع عقد یه خورده اذیت کردی و گریه میکردی که من مجبور شدم بعد از شام برگردم خونه و حنابندون  دیگه نرفتیم. ...
14 ارديبهشت 1390

روز تولد گلم

                         دختر عزیزم نازی جونم میخوام از اول برات تعریف کنم شب ساعت ۳ بود که از خواب بیدار شدم و دیدم که اصلا حال ندارم   بعد با با بابا رفتیم بیمارستان و من  رو از بابا جدا کردن و بردن اتاق زایمان خیلی حالم بد بود و مدام گریه میکردم آخه عزیز دلم هنوز ۳ هفته زودتر از این بود که تو بیای و دکتر میگفت شاید اتفاق خوبی  نیوفته و من خیلی ناراحت میشدم و فقط دعا میخوندم و با خدا درد و دل میکردم و دکتر ها مدام به من آمپول میزدن تا ریه های تو تکمیل بشه خلاصه ساعت ۱۰.۵ من...
14 ارديبهشت 1390

تلفن مهد کودک

  عزیز دلم دختر گلم قشنگم نازنینم چند دقیقه قبل مژگان جون زنگ زد وقتی شماره مهد را دیدم کلی نگران  شدم گوشی را که برداشتم اول ترسیدم رها خوبه  و گفت غذا نمیخوره میشه تعداد وعده های شیر را بیشتر کنید گفتم پس میام و اومدم پیشت خیلی بیحالی اعصابم خورد شد تبت را اندازه گرفتم ۳۷ بود قطره دادم و  با مژگان جون لباسهای تورا کم کردیم بعد نشستی پیش طه و داشتی صحبت میکردی خیالم راحت شد و  پاشودم برگشتم /رها خیلی دوست دارم اصلا طاقت مریض تو رو ندارم آخه تو عشق منی  وقتی نخندی من  میمیرم وقتی بیحال باشی من خیلی غصه میخورم از اینکه مجبورم بیام سرکار و تو بمونی تو مهد اعصابم خو...
12 ارديبهشت 1390

هفت سین و رها

سلام دختر قشنگم اولین عیدت مبارک امسال بهترین عید من و بابایی بود چون تو عزیز دلمون هم کنارما بودی از خدا ممنونم که  تو این هدیه زیبا را داد که سال ۱۳۹۰ را  به بهترین شکل شروع کنیم آرزو میکنم که همگی کنار هم خوش و خرم و  شاد باشیم و همیشه از زندگی کردن لذت ببریم امیدوارم امسال سال پر خیر و برکتی برای همه باشه   ...
12 ارديبهشت 1390

اتمام تعطیلات

خوشگل خانم امروز بعد از ۲۰ روز استراحت صبح که بردمت مهد خانم محمدی  که بغلت کرد خیلی گریه کردی اعصابم حسابی به هم ریخت ولی وقتی اومدم  شیر بدم حسابی  سرحال بودی و مژگان جون خیلی تعریفت میکرد که بعد کلی تعطیلی مهد را فراموش نکردی و  مثل سابق مهربون و خوش خنده ای الهی قربون اون شکل ماهت بشم که من رو دیدی خودت رو پرت کردی بغلم دوست دارم خیلی زیاد ...
12 ارديبهشت 1390

فندق خانم

فندق خانم  ببخش که این مدت نتونستم سری به وبلاگت بزنم شرمنده با این که تعطیل بودم و زمان بیشتری داشتم ولی حسابی مشغول دید و بازدید بودیم تا روز چهارم بعدش هم که رفتیم تهران و پس از بازگشت هم  مشغول بازی با تو دلبرم بودم صحبها حسابی تا ساعت ۱۱ میخوابیدیم و بعد که بیدار میشدیم بازی   میکریدم تا ساعت ۴ و دوباره میخوابیدیم تا۶ بعد بیدارمیشدیم و میرفتیم بیرون  حسابی دردری شدی همینکه لباس  میپوشیم و سوار آسانسور که میشیم چنان ذوق میکنی که داری میری بیرون     ...
12 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد