رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

خاطرات سالهای قبل2

سال 95 تو این سال رها خانم رو بعد از کلی تحقیقات در مدرسه شایستگان ثبت نام کردیم و از مهر ماه وارد کلاس اول شد معلم کلاس اول خانم درگاهی بود بسیار معلم جدی و منظبط و در عین حال مهربان اوایل سال خیلی اذیت میکردی از اونجاییکه شما همیشه تو مهد واسه خودت حکمرانی کرده بودی و کسی بهت چیزی نگفته بود نمیتونستی قوانین مدرسه رو قبول کنی و اصلا نمیتونستی سر جات بشینی مدتها طول کشید تا یاد گرفتی خانم درگاهی مدام شکایت میکرد که حواس بچه ها رو پرت میکنه یادمه یه بار تعریف میکرد :میگفت دیدم رها نیست اینور رها اونور رها دیدم زیر میز 🤭داره بند کفش یکی از بچه ها رو میبنده به میز خیلی شیطون بودی خیلی خانم درگاهی میگفت این انرژی ش زیاده ببریدش ورزش تخلیه بشه...
31 تير 1398

خاطرات سالهای قبل 1

سال 94: نویسنده:مامان از اونجایی که من تو این سالها کم کاری کردم پس خاطرات اون سالها با من و از این پس قراره خود رها یادداشت کنه . رها خانم سال 94 پیش دبستانی رفت و معلم پیش دبستانی هم پروانه جون بود خیلی خوشحال بود که حروف رو یاد میگرفت .همچنان استخر هم کلاس خصوصی با مهسا جون میرفت عاشق شنا کردن بود از هرچی میگذشت الی استخر ، سال گذشته خونمون رو عوض کردیم و رفتیم یه خونه خیلی بزرگتر و از اونجایی که خونه قبلی کوچیک بود و رها اتاق نداشت تو این خونه رها صاحب اتاق شد و بالذت اتاقش رو میچید و کیف میکرد من هم ترم آخر امتحاناتم رو سپری کردم و کار روی پایان نامه ام شروع شد .عمه ملوک  اون سال از پیش ما رفت. رها جون م...
31 تير 1398

پوپی

پوپی خوکچه هندی من بود که 2 ماه پیش مرد😢. من 1 ماهش را فقط افسردگی گرفتم. من اگر بخاهم می توانم برایش گریه کنم😔😭
27 تير 1398

مدرسه

من در مدرسه شایستگان درس میخوانم. یکی از صمیمی ترین دوستهای من سوگل توسلیان است. من امسال به پایه چهارم خواهم رفت. بهترین معلم من در طی این سال خانم مقانلو بوده است. من کلاس چرتکه و زبان می روم.من دلم خیللللللللی برای دوستانم تنگ شده است. امسال در پایه چهارم معلم های من خانم نصیری و گلبن هستن.
27 تير 1398

بازگشت بعد از سه سال

دختر گلم اینجا یه دفتر خاطرات عالی بود برای ثبت خاطرات کودکی تو که من از بدو تولد انجام میدادم ولی متاسفانه الان نزدیک سه ساله که دیگه نتونستم خاطرات تو رو ثبت کنم ولی بهت قول میدم خاطرات مهم جا مونده رو حتما اینجا برات بنویسم الان که خودت با سواد شدی ممکنه خودت هم بتونی کمک کنی برای ثبت خاطرات قشنگت ...
13 اسفند 1396

اولین پست سال جدید

  سلام دوستان عزیزم سال نو همه مبارک امیدوارم سال جدید سالی پر از خیرو برکت و سلامتی برای همه باشه واما میریم اندر احوالات رهای گلم میدونم اونقدر که حرف نگفته دارم که نمیدونم از کجا براتون بگم این روزها دخملم حسابی داره بزرگ میشه و لاغرتر شده البته قدش کمی بلندتر شده و یکم بگی نگی از شلوغکاریاش کمتر شده ایام عید که رفتیم مسافرت خداییش اذیت نکرد و گوش شیطون کر اولین مسافرتی بود که رها مریض نشد در ضمن زمستون امسال هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر زیاد مریض نشد . خدا رو شکر میره مهد و مربیش خیلی خوبه و مثل مزگان جون (پروانه جون )رو هم دوست داره و تا حالا تو مهد 18 تا شعر یاد گرفته و نقاشیش هم خیلی بهتر شده ...
22 فروردين 1393

بلاخره ما برگشتیم

  خدای من  شکر شکر شکر شکر شکر  که سرانجام تونستم بیام  دوستان عزیزم  هیچوقت فکر نمیکردم که سه ماه نتونم بیام به این خونه مجازی واقعا تو این سه ماه خلاء بزرگی رو حس میکردم ولی افسوس و صد افسوس که نمیتونستم و نمیشد انگار همه چی دست بدست هم داده بود تا من رو از این دنیای مجازی جدا کنه ولی از اونجایی که من علاقه شدید به این دنیای مجازی و دوستان گلم داشتم بالاخره  تونستم بجنگم و پیروز شدم و برگشتم و تا جایی که ممکنه و بتونم از این سه ماه تعریف میکنم : بریم و بشنویم از من و دخترم تو این سه ماه اتفاقات مختلفی برا ما افتاد تلخ و شیرین و کوچک و بزرگ، ولی مهمترین اینکه بابای رها به ...
14 بهمن 1392

رها و مموش

  دخمل گلم مموش اسم گربه احسان (همکار من ،پسر دوست مامانی ،داداش خاله مژگانه )هفته پیش دست احسان تو شرکت شکست و خلاصه احسان رفت یک ماه مرخصی و رفته بودیم عیادتش که شما موقع خداحافظی گیر دادی که بمونیم و  مموش و ببینیم آخه قبلا هم با مموش بازی کرده بودی خلاصه همکارا رفتن و ما موندیم و کلی با مموش بازی کردیم خیلی گربه نازیه اونقدر هم احسان بهش میرسه آدم خوشش میاد بوی شامپو میده و موهاش اونقدر تمیزه که آدم دوست داره نوازشش بکنه احسان بهت گفت رها مموش عاشقه بند و کاموا و... و تو هم سوژه ای پیدا کردی و شروع کردی به بند بازی با مموش و اونم میدونست تو اهل بازی هستی و مدام با تو بازی میکرد . ...
19 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد