رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

از هر دری

رهای گلم مامان رو ببخش که دیر به دیر میام و برات مینویسم تقریبا وبلاگت شده ماهنامه هر ماه بزور یه پست میزارم ولی تو همین یه پست سعی میکنم چیزی رو از قلم نندازم : دو هفته پیش یه چند روز رفتیم شمال به همراه گروه همیشگیمون تو و سلما حسابی آتیش سوزوندین یا دعوا میکردین یا حسابی جیک تو جیک مسافرت خوبی بود و برای بار اول بود که رفتیم سفر و تو مریض نشدی چون به هیچ عنوان آبی جز آب معدنی بهت ندادم و نتیجه اش هم خوشایند بود دیگه یاد گرفتم . وقتی تو مسافرت بهار کوچولو گریه میکرد میگفتی مامان حتما منو میخواد برم ببینم اعتماد به نفست منو کشته امیدوارم همینطور بمونی روز کودک اولین اردوی تکی رو رفتی قربونت برم من چون سر کا...
28 مهر 1392

بازم ما اومدیم

سلام سلام ما اومدیم از همه دوستان عزیزم که تو این مدت غیبت جویای احوال بودن  معذرت میخوام که منتظرتون گذاشتم   واما برا دخترم بگم از غیبتم عزیز دلم همونطوری که خودت میدونی تو این یک ماه اخیر اتفقات تلخ و شیرینی برامون افتاد که حسابی مشغول بودیم .نکته وار واست مینویسم تا بعدا نگی مامانم تنبل بود: 1- دوهفته عمه آذر اومد زنجان و دوره های عصرونه خانواده برپا شد و هر روز خونه یکی دعوت بودیم من بینوا از سر کار خسته و کوفته میرسیدم و تو رو آماده میکردم و میرفتم از اونجایی که مامانت بسیار حساسه و همیشه در هر حال و همه جا وظیفه خودش میدونه که جایی که دعوت شد حتما بره واسه همین جایی از قلم نیوفتاد . 2-عزی...
31 شهريور 1392

ما برگشتیم

                        سلام میبینم که اینجا کسی منتظر ما نیست همه حسابی سرشون شلوغ پلوغه و سراغی از ما نمیگیره ولی ما خودمون رو تحویلی میگیریم و برای برگشت خودمون خوشی در میکنیم . دخترم مامان خیلی تنبل شده گرمای هوا از یه طرف و روزهای آخر ماه رمضون دیگه از بیحالی فرصت انجام هیچ کاری رو نداشتم که هفته آخر ماه رمضون روز شنبه طی یک تماس تلفنی دعوت شدم به یه کار جدید جالبه آدم بشینه تو وخونه و یه دفعه ای یه مدیر بهش زنگ بزنه که پاشو بیا تو استخدامی البته ناگفته نمونه مثل اینکه قبلا عزیزجون خواسته بودن آخه شوهر دختر عمه عزیز مدیر عامل یه ش...
31 مرداد 1392

خدا انصاف بده

  دختر قشنگم چند روز گذشته خیلی برام سخت گذشت برات مینویسم از روز چهار شنبه بود که درد گلوم شروع شد اولش فکر کردکم بخاطر روز هاست چون گلوم خشک میشه درد میکنه ولی روز پنجشنبه شب دیگه شدید تر شد و  انگار یه فندق کوچولو تو گلوم گیر کرده  ودردش میزد به گوشم و کلا یک طرف بود و اون هم طرف چپ خلاصه  شب رو به زور به صبح رسوندم و ظهر که بابا بیدار شد رفتیم دکتر عمومی و گفت گلوتون عفونت داره و دو تا آمپول پینی سیلین همزمان زد و کپسول آموکسی کلاو هم داد بابا مدام میگفت عفونتت شدیده که این داروها رو داده ولی من ...خلاصه مجبور شدم اونروز روزم رو خوردم  چشمت روز بد نبینه دردهای من بدتر و بدتر شد عصر هم قرار بود افطار بریم باغ...
1 مرداد 1392

رها و استخر

  عزیز دلم خیلی وقت بود که خاله مهسا به من گفته بود که یه روز رها رو بیار استخر ولی من فرصت نمیکردم تا اینکه روز سه شنبه اراده کردم و با خاله مهسا هم هماهنگ کردم چون اینجا بچه های زیر شش سال رو استخر نمیزارن و چون خاله مهسا خودش مربی گفت بیار کاریت نباشه خلاصه سه شنبه از هرکس درخواست کردیم با هامون بیاد استخر نشد که نشد داشتم پشیمون میشدم ولی گفتم بیخیال مادر و دختر دوتایی میریم قرار بود بابا ساعت 12.5 بیاد دنبالمون و ازش خواستم برات بازوبند بگیره که خدا خیرش بده هم بازو بند گرفت هم تیوپ که خیلی هم خوشگل و زیبا ست خلاصه رسیدیم استخر جلوی در کمی نگران بودی و گفتی پس چرا بابا نمیاد و من گفتم بیرون منتظره اول ممانعت کردی از وارد شدن ...
21 تير 1392

تولد سه سالگی رنگین کمونی

سلام سلام صدتا سلام خبر داریم خبر داریم تولد تولدتولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی عزیز دلم امسال واسه تولد سه سالگیت  نقشه های زیادی کشیده بودم ولی همشون نقش برآب شد قرار بود مثل پارسال در باغ تولدت برگزار بشه با این تفاوت که بعد از ظهر باشه و فقط خانومها و از اونجایی که روز جمعه هم دیگه راحت میشد همه بیان باغ ولی متاسفانه ١٠ روز مونده به تولد با خبر شدیم که همون روز مراسم سالگرد پدرشوهره عمه مهری رو برگزار میکنن و مراسم صبح بود و نهار هم داشتن خیلی ناراحت شدم و قرار شد مراسم  رو پنجشنبه برگزار کنیم که عمه مهری سالگرد ازدواج دوستش دعوت بود و واسه همین قرار شد جمعه شب و خودمو...
17 تير 1392

عزیزم تولدت مبارک

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من که تا زیباترین لحظه ها را برای من بسازی .... تولدت مبارک نازنینم اگر باران بودم آنقدر میباریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل بارن بهاری به پایت میگریستم اگر گل بودم شاخه ای از گل وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک و نه گل و نه عشق اما هرچه هستم دوستت دارم تولدت مبارک منتظر عکسهای  تولد رنگین کمونی رها  در پست بعدی باشید   ...
15 تير 1392

قابل توجه اونایی که میگن تنبلم

  سلام دخملم عزیز دلم مامان رو ببخش که خیلی دیر دیر وبت رو آپ میکنه هر بار قول میدم که دیگه تکرار نشه ولی چه کنم که همیشه و در همه حال سرم شلوغه خوب بریم سر اصل مطلب و برات بگم که تو این مدت چرا غایب بودم :عزیزم تا روز 22 خرداد که امتحان داشتم و حسابی هم در گیر بودم از اونجایی که ترم آخر هم هستم (این یکی مدرکم رو هم پیش اون یکی میزارم لب کوزه و آبش رو میخورم )حسابی تلاش میکردم نمیدونم این چه حسی که دانشجو همیشه ترمهای آخر به خودش میاد و فقط به نمره 20 فکر میکنه برعکس ترمهای اول خلاصه خدا رو شکر به خیر گذشت هرچند هنوز پایان نامه و یک پروژه ام مونده ولی خوب....عزیزم همونطور که قبلا گفتم و میدونی 3 شعبان تولد امام حسین ما یه مولودی کو...
29 خرداد 1392

عمه مهری برگشت

عزیزدلم عمه مهری 8 روز به همراه عمو صمد رفته بودن مسافرت (ترکیه)و چون بچه ها امتحان داشتن مونده بودن خونه عزیز البته هر روز خونه یکی دعوت بودن و یک روز هم اومدن نهار خونه ما و عصر هم با هم رفتیم شهربازی و حسابی شما سه تایی بازی کردین و خیلی بهتون خوش گذشت عزیزم از اونجایی که عمه مهری تو رو خیلی دوست داره و تو هم همینطور ولی همیشه وقتی همدیگه رو میبینین شروع به کل کل کردن میکنین و طفلک عمه همیشه میگه فکر کنم رها من رو دوست نداره و راضیه به هر صورتی دل تو رو بدست بیاره که آخر سر یا کیف آرایشش رو میده به تو برای بدست آوردن دلت یا اینکه مشتریت میشه (مثلا تو آرایشگر میشی )تا تو موهاشو به هر طرف بپیچونی و بیچاره صداشم در نمیاد عزیز دلم روزها...
11 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد