رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

تسلیت به نسیم جون

  دختر گلم خواستم از اینجا به آرتین جون و مامانش نسیم عزیزم غم از دست دادن مادر بزرگشون رو تسلیت بگیم و از خدا بخواهیم به خانوادشون صبر عطا کنه ...
24 بهمن 1391

چشاش بسته جدید

  عزیز دلم میخوام از علاقه تو به عروسکت برات بنویسم قربونت برم حدودا 25 تا عروسک کوچیک و بزرگ داری ولی همه یه طرف و به قول خودت چشاش بسته یه طرف چشاش بسته عروسکی که چشماش بسته است و نمیدونم چون شباهت به نوزاد داره تو این نوع عروسک رو دوست داری یا دلیل خاص دیگه ای داره بالاخره اینو میدونم که عاشق چشاش بسته هستی هرجا بریم باید با خودمون ببریم و دیگه اونقدر لباساشو شستم و خودش رو اونقدر حموم بردیم کاملا در شرف از بین رفتن بود و جالبه که دست و پاش هم در اومده و بزور وصلش کرده ایم       و دیگه جایی میرفتیم آبرومون با این عروسک زوار دررفته میرفت و ملت فکر نمیکردن که شما خانوم خانوما با داشن کلی عروس...
14 بهمن 1391

فرشته مهربون

  میلاد حضرت رسول بر همگان مبارک دختر گلم روز  پنجشنبه 91/10/28 بود خونه مامانی شام بودیم طبق معمول شما سر خوردن غذا گریه و زاری که من داشتم غذا میدادم بهت که یهو بالا آوردی و بابا عصبانی شد و گفت نده میبینی که دوست نداره خلاصه من رو میگی از یه طرف از اینکه تو غذا نخوردی ناراحت و از طرفی هم از کار بابا خلاصه همین حرکت باعث شد که بنده به خودم بیام و دیگه بیخیال غذا خوردن جنابعالی بشم به قول مامان و بابام هم زحمت میکشیدم و هم حرص میخوردم و هم بد و بیراه میشنیدم  و مامان هم گفت دیگه شیشه رو از رها بگیر چون شیر اشتهاشو کور میکنه خلاصه اونشب خوابیدیم و از فردا صبح من تصمیم گرفتم دیگه کاری با غذا خوردن تو یه مدت نداشته باشم...
11 بهمن 1391

بازم ما غیبتمون طولانی شد

  سلام سلام صدتا سلام به همه دوست جونایی که تو این مدت نگرانمون شدن و جویای احوال ممنون از همتون عزیزان دوست داریم (من و رها )و سر فرصت به تک تکتون سر میزنیم . و اما دلایل غیبت : 1- بلا از همه دور باشه بنده آنفولانزا گرفتم و به مدت 10 روز در رختخواب بودم تا به حال اینطور مریض نشده بودم نای راه رفتن نداشتم بدن درد شدید و تب و لرز و سر درد و سر گیجه 2- جالب اینجاست که از طرفی هم امتحانات شروع شد و با همین وضع بد باید درس هم میخوندم 3- با همه مراقبتهایی که انجام دادیم که رها خانم مریض نشه ولی متاسفانه اون هم گرفت ولی سریع باباش برد دکتر (جالب این رو هم بگم خانم دکتر لحظه اول با دیدن رها و باباش چنان برافروخته ...
5 بهمن 1391

رها و ملیناجون

دختر عزیزم چند وقت پیش ملینا جون یکی از هم وبلاگیهامون مهمون اومدن خونمون ولی با توجه به حس مالکیتی که تو تو این سن داری و میدونم که کاملا طبیعیه تا ملینا میخواست به چیزی دست بزنه شما مخالفت میکردی و مدام من و زهراجون میانجی شما دوتا وروجک بودیم عزیز دلم میدونم اقتضای سنته ولی گلم من و بابا هیچکدوم خسیس نیستیم پس لطفا تو هم خسیس نباش تازه جالب این جاست که هفته پیش قرار بود با خاله مریم (دوستم)بریم بیرون چون اونروزی که ملینا با مامانش اومده بودن خاله مریم هم اومده بود و تا شنیدی با خاله مریم میریم سریع گفتی مامان ملینا هم میاد گفتم نه گفتی یادته اومده بود خونمون و من قاشق و چنگالم رو ندادم بازی کنه من هم گفتم آره ولی کار خوبی نکردی و...
19 دی 1391

دیگه کم آوردم

  ر ها خانوم عزیز دلم امسال شب یلدا ما شام دعوت بودیم آخه دختر خاله بابا (الهه جون )دکترا قبول شده و واسه همین مامان و باباش سور دادن و شام بیرون دعوت بودیم و بعد از شام همه رفتن خونه خاله و ما نرفتیم چون میدونستیم بریم از دست شلوغ کاری تو نمیتونیم بشینیم  تو رستوران که همه نشسته بودن فقط تو در حال گشتن بودی و لحظه ای هم ننشستی  و رفتیم خونه مامانی چون اونا تنها بودن و خواستیم  با اونا باشیم عزیز دلم الان که دارم این پست رو مینویسم خیلی عصبانی هستم و حسابی  با تو دعوامون شده آخه من دوربین رو آوردم وصل کنم به کامپیوتر و عکسهای شما رو بریزم تو سیستم که شما سریع دوربین رو برداشتی و شروع به عکس گرفتن کردی و آخر سری هم...
3 دی 1391

بازیهای جدید مامان و رها

  عزیزدلم چند وقت پیش تو رو با خودم برم آرایشگاه و غافل از اینکه تمام حرکات آرایشگر توسط شما ضبط شده و قراره اجرا بشه و یه روز که مامانی خونه ما بود و ما مشغول صحبت بودیم که گفتی مامان گیره موهات رو باز کن تا من آرایشت بکنم و مشغول شدی با موهای من و متر من رو هم انداخته بودی دور گردنت و بصورت مورب و خیلی جالب حرکات آرایشگر وقتی بند میندازه رو اجرا میکنی منتها ضربه رو به بدن میزنی و نه صورت و بعد هم میگی خانوم رنگ هم میخوایین و من باید بگم بله خانوم و میری رنگ درست میکنی و میای میزاری رو ابروم و این بازی روزی چند بار تکرار میشه و عمه مهریتم عاشق این بازیه تو و هر وقت اون رو ببینی باید حتما آرایشش بکنی بازی بعدی که تازگی کشف...
18 آذر 1391

محرم امسال

  عزیز دلم امسال محرم  خیلی کم از خونه بیرون رفتیم و  بیشتر از تلویزیون عزاداری کردیمشب عاشورا بود که بابا رفت مسجد و چون خونه ما هم پیش فاطمیه است گفتم رها پاشو ما هم بریم و فکر کردی میریم پیش بابا وقتی رسیدیم دیدم اصلا جا نیست و خانومها تا جلوی در نشستن و کمی ایستادیم تو آروم تو گوش من گفتی بابا پس کجا نشسته که گفتم بابا پیش آقایونه و اومدیم بیرون و قسمت آقایون رو نشونت دادم تو کوچه داد میزدی بابا صدام رو بشنو که من از خنده نمیدونستم چه کنم  شب شام غریبان هم تو داشتی میخوابیدی که به بابا گفتم تو از صبح رفتی حالا نوبت منه رها رو شما بخوابون من برم مسجد که رفتم ولی یک ساعت هم نشد که مداح چنان از حضرت رقیه خوند که د...
8 آذر 1391

مار گزیده از ریسمان ساه و سفید میترسه

عزیز دلم این ضرب المثل  مصداقش منم که بعد از بیماری تو نسبت به همه چیز حساس شدم و سریع میترسم روز جمعه و یکشنبه  شام مکه دعوت بودیم  جمعه فامیل بابا و یکشنبه فامیل بنده و از اونجایی که روی کارت فقط جناب همراز و همسر محترم نوشته بودند و خانواده ننوشته بودند و من هم که به این مسائل حساسم تصمیم بر این شد که شما نیای البته بابا خیلی مخالف بود ولی من مجابش کردم و جمعه رفتی خونه مامانی و یکشنبه خونه عمه مهری که یکشنبه بعد از شام ما هم اومدیم خونه عمه و مهری گفت تو خیلی سنجد و انجیر  خوردی و من هم خیلی استقبال کردم چون دوست دارم تو خوراکی طبیعی بخوری تا مصنوعی  برام جالب بود چون انجیر میدونستم دوست داری و همیشه میخوری...
1 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد