عمه مهری برگشت
عزیزدلم عمه مهری 8 روز به همراه عمو صمد رفته بودن مسافرت (ترکیه)و چون بچه ها امتحان داشتن مونده بودن خونه عزیز البته هر روز خونه یکی دعوت بودن و یک روز هم اومدن نهار خونه ما و عصر هم با هم رفتیم شهربازی و حسابی شما سه تایی بازی کردین و خیلی بهتون خوش گذشت عزیزم از اونجایی که عمه مهری تو رو خیلی دوست داره و تو هم همینطور ولی همیشه وقتی همدیگه رو میبینین شروع به کل کل کردن میکنین و طفلک عمه همیشه میگه فکر کنم رها من رو دوست نداره و راضیه به هر صورتی دل تو رو بدست بیاره که آخر سر یا کیف آرایشش رو میده به تو برای بدست آوردن دلت یا اینکه مشتریت میشه (مثلا تو آرایشگر میشی )تا تو موهاشو به هر طرف بپیچونی و بیچاره صداشم در نمیاد عزیز دلم روزهای اول که عمه رفته بود از ذوق اینکه نوید و نگین قراره بیان خونه ما سراغ عمه رو نمیگرفتی ولی وای خدای من دیگه سه شنبه که نشد قربون دل تنگت بشم که شروع کردی به سراغ عمه رو گرفتن که کی میاد ...داشتی آلبوم عکس رو نگاه میکردی وای یه وقت داری قربون صدقه یکی میری خوب که گوش کردم دیدم بله میگفتی قربونت برم آخه چرا رفتی پس کی برمیگردی و خم شدی عکس رو بوسیدی و شروع کردی به گریه و سریع خودت رفتی دستمال برداشتی و هی گریه میکردی و اشکاتو پاک میکردی و هرچی من میگفتم فردا قراره بیاد قبول نمیکردی و میگفتی دلم تنگه شده خلاصه روز چهار شنبه که هر هفته میریم خونه عزیز شما تاساعت 8 عصر خوابیدی و عزیز زنگ زد و تو بیدار شدی و زود از من پرسیدی عزیز چی میگه عمه اومده که من گفتم نه و دوباره شروع کردی که من اصلا خونه عزیز نمیام تا عمه نیاد از تو چه پنهون من هم اصلا دلم نمیخواست برم راستش رو بخوای من هم مهری رو مثل خواهرم میدونم و حسابی دلم براش تنگ شده بود و همیشه دوست دارم وقتی میرم خونه عزیز اون هم اونجا باشه و بدون اون خیلی حوصله ام سر میره خلاصه بزور راضیت کردم که عزیزم قراره امروز سوار هواپیما بشن و برگردن و آماده شدیم و با آزانس که داشتیم میرفتیم به راننده میگفتی الان عمه مهری و عموصمد من سوار هواپیما هستن و دارن میان خونه عزیز خلاصه عمه عصر پنجشنبه رسید و ما جمعه صبح رفتیم دیدنشون وحسابی عمه رو بغل کرده بودی و ولش نمیکردی و عمه هم کیف میکرد و وقتی عمه شنید که تو چقدر دل تنگش شده بودی داشت ضعف میکرد جنابعالی بابت 8 روز ندیدن عمه تا عصر مهمون اونها بودی و من برگشتم خونه و بابا هم رفت باغ ولی تو گفتی عمو صمد من رو بغل کن نزار ببرن خونمون و موندی