رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

تولد سه سالگی رنگین کمونی

1392/4/17 17:15
نویسنده : Raha:)
1,525 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام

خبر داریم خبر داریم

تولد تولدتولدت مبارک

بیا شمعها رو فوت کن

که صد سال زنده باشی

عزیز دلم امسال واسه تولد سه سالگیت  نقشه های زیادی کشیده بودم ولی همشون نقش برآب شد قرار بود مثل پارسال در باغ تولدت برگزار بشه با این تفاوت که بعد از ظهر باشه و فقط خانومها و از اونجایی که روز جمعه هم دیگه راحت میشد همه بیان باغ ولی متاسفانه ١٠ روز مونده به تولد با خبر شدیم که همون روز مراسم سالگرد پدرشوهره عمه مهری رو برگزار میکنن و مراسم صبح بود و نهار هم داشتن خیلی ناراحت شدم و قرار شد مراسم  رو پنجشنبه برگزار کنیم که عمه مهری سالگرد ازدواج دوستش دعوت بود و واسه همین قرار شد جمعه شب و خودمونی برگزار کنیم که خبر دار شدم صبح روز جمعه آزمون استخدام دارم این شد که بابا گفت دیگه قید شام رو بزن چون هم حسابی خسته میشی و هم استرس میگیری تو هم مثل بقیه یکبار تولد بگیر و من هم راضی شدم راست میگفت اونقدر اونروز خسته بودم که نگو از صبح ساعت ٧.٥آزمون تا ١١.٥بعد مسجد بعد نهار و آخر سر هم کارهای تزیین خونه که سرانجام هم یه بدبیاری نکته جالب اینه که حامد و سحر اومده بودن و طفلکی ها داشتن به من کمک میکردن و نمیدونم اصلا چرا من یه هو رفتم رو صندلی و سقوط آزاد روی میز و یه صندلی دیگه هم افتاد روم فقط خدا رحم کرد که شیشه میز نشکست والا...خلاصه چشمام سیاهی رفت و ...رها هم گریه گریه و مشغول زدن صندلیها،به خودم که اومدم دیدم روی پای چپم خیلی درد میکنه بلند شدم گفتم چیزی نیست و سریع به بچه ها گفتم ادامه بدیم ولی یکم بد فهمیدم که یه بلایی سرم اومده ولی صدام رو در نیاوردم و لنگ لنگان تا آخر مراسم دووم آوردم ولی بعد از رفتن مهمونها از شدت درد زدم زیر گریه و بابا زرده تخم مرغ مالید و بست و به زور مسکن هم خوابم نمیبرد از شدت درد بزور خوابیدم.فردا کلی دکتر و عکس و...یکی گفت ترکه یکی گفت ....آتل باید ببندی و سرانجام رفتیم پیش شکسته بند و گفت از دو جا در رفته و انداخت سر جاش ولی همچنان درد داشتم.

واما بشنویم از رها :عزیزم مثل اینکه رسمه بچه تو تولدش بد عنق بشه و شما هم نمونه ای از این بودی هر کاری میکردیم عکس بگیری نه که نه هر کاری کردیم برقصی نه که نه بابا خیلی ناراحت شد ولی من گفتم بزار راحت باشه و اذیتش نکنیم قبل از مراسم اصرار داشتی که کیک بخوری از یه گوشه بریدم و خوردی گفتم شاید راضی شوی اول مراسم گفتی کادوها رو باز کنیم گفتیم شاید اینطوری مشغول بشی ولی...خلاصه چند تا عکسی هم گرفتیم به زور و خواهش گرفتیم اشکال نداره عزیزم خوش باش ما هم به خوشی تو خوش هستیم

برای دیدن عکسها بیایین ادمه مطلب

نمونه ای از ممعانت از عکس گرفتن

و اما کادوها

کادوهای بابا

کادوی مامان

کادوی مامانی و عزیز و عمه مهری

کادوی کسرا

کادوی دایی حامد

دست همگی درد نکنه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان ملینا
17 تیر 92 13:58
وای سمیه جون خدا بد نده چه کردی با خودت چرا مواظب نبودی آخه ان شاله که زودتر خوب بشی. رهای گلم مواقب این مامانت باش که خیلی داره شلوغ می کنه. همه چیز هم عالی بود .ان شالله عروسیه خوشگل خانم. به به تراشه های الماس ،سمیه جون کارت دراومد.باید باهاش کار کنی.موفق باشید.
مامان نیایش
17 تیر 92 14:37
به به سلام عزیز دلم تولدت مبارک ما شاالله سه ساله شدی دیگه ناز دونه ی خونه خیلی قشنگ بود تولدت یه تولد رنگین کمونی عالی بود ایده تون مامانی آفرین و خسته نباشی همیشه همین طوره دیگه کلی برنامه میریزی ممکنه نشه یا این وروجکا بد عنق بشن باید فقط راحت بگیری مهم اینه که خنده رو لباشون بیاد لبات همیشه خندون رهای عزیز
مامان نسترن
17 تیر 92 17:48
مبارکه عزیزم. الهی همیشه سالم باشی وبه آرزوهات برسی. تولدت مبارک
خاله پارمیدا
18 تیر 92 21:01
سلام نی نی جون ارت گله دارم چرا به من رای ندادی این دیگه چه دوستیه که ما به هم داریم هزینش فقط یه پیامک 10 ریالیه
مادر کوثر
19 تیر 92 8:49
ماه رمضان؛ ماه مفروش کردن قدوم شب قدر با اشک های شوق برای درک «زیباترین لحظه ی حیات انسانی» مبارک باد ... می گویند هر وقت آب می نوشی بگو : یا حسین «ع»؛ این روزها که آب می بینی و نمی نوشی آرام بگو : یا اباالفضل «ع» ...
مادر کوثر
19 تیر 92 8:49
تولدت مبارک عزیزممممممممممم چقد خوشگل بود
خاله پارمیدا
19 تیر 92 11:22
آمد رمضان هست دعا را اثری دارد دل من شور و نوای دگری ما بنده عاصی و گنهكار توییم ای داور بخشنده بما كن نظری
نسیم-مامان آرتین
19 تیر 92 12:17
وای چه تولدی دست همگیتون درد نکنه سمیه جون الان چطوری پات بهتر شده ایشالا که همیشه درکنار هم خوش باشید راستی رهای نازم ایشالا سالیان سال زیر سایه پدر ومادر جشن تولدتو برگزار کنی
مریم که دوست داره.
19 تیر 92 12:58
سلام رهای خاله.خوبی عزیزم دلم براتون تنگ شده بود.دلم برای مامان مهربونتم تنگ شده.اومدم باچندروز تاخیر تولدت رو تبریک بگم تا بدونی به یادتون بودم.تبلدت مبارککککککککمیبوسمتووووونننن
سحر
19 تیر 92 19:20
سلام احوال شما خوبين؟ خدا بد نده... پاتون بهتره؟ خيلي خيلي مبارك باشه تولد رها جون..ماشالا چقدر بزرگ شده..اي جان.. براش آرزوي بهترين ها رو دارم...ايشالا شاد و خوش و سلامت باشه هميشه در كنارشما.....
مامان رادين
22 تیر 92 16:22
سلام سميه جونم خدا بد نده دلم برات تنگ شده شدييييد ، تولد گلتم مبارك البته من تو مهد حضورا وشخصا به رها جون تبريك گفتم ، در مورد برنامه ريزي واسه تولدهم باز خوبه تو تونستي يه تولد بگيري، ولي من كه تولد ١ سالگي رادين بود وهزار تا ارزو داشتم نشد فقط يه كيك بود هنوز هم از ياداوريش ناراحت ميشم
الهام مامان رامیلا
25 تیر 92 1:26
سلام سمیه جان مبارک باشه خیلی قشنگ بود انشالله تولد 120 سالگیش خیلی خانم شده عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممم


مرسی الهام جون عزیزم
مامان پرهام
27 تیر 92 11:10
سلام تولد دختر گلت مبارک مراقب خودتون باشید
مامان پارسا
4 مرداد 92 16:15
سمیه جون ببخشید دیر اومدم خیلی درگیر حسابهای آخر سال محل کارم بودم. تولد رها جون مبارک انشالا تولد 120 سالگیش . همین عکسایی هم که گرفتین خیلی خوشکل شده.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد