رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 30 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

از هر دری

1392/7/28 17:36
نویسنده : Raha:)
1,347 بازدید
اشتراک گذاری

رهای گلم مامان رو ببخش که دیر به دیر میام و برات مینویسم تقریبا وبلاگت شده ماهنامه هر ماه بزور یه پست میزارم ولی تو همین یه پست سعی میکنم چیزی رو از قلم نندازم :

دو هفته پیش یه چند روز رفتیم شمال به همراه گروه همیشگیمون تو و سلما حسابی آتیش سوزوندین یا دعوا میکردین یا حسابی جیک تو جیک مسافرت خوبی بود و برای بار اول بود که رفتیم سفر و تو مریض نشدی چون به هیچ عنوان آبی جز آب معدنی بهت ندادم و نتیجه اش هم خوشایند بود دیگه یاد گرفتم .

وقتی تو مسافرت بهار کوچولو گریه میکرد میگفتی مامان حتما منو میخواد برم ببینم اعتماد به نفست منو کشته امیدوارم همینطور بمونی

روز کودک اولین اردوی تکی رو رفتی قربونت برم من چون سر کار بودم نتونستم بیام و تو تنها با مهد کودک رفتی شهربازی عکست هنوز دستم نرسیده وقتی رسید برات میزارم

گاهی یک حرفایی میزنی که حسابی در برابرت کم میارم چند وقت پیش که عمه آذرینا میخواستن بیان گفتی پس چرا باباشون نیست من هم برای اینکه تو ناراحت نشی سعی کردم طوری برات بگم که متوجه نشی

گفتم: آخه باباشون  مریض شد رفت بیمارستان دیگه برنگشت

گفتی: چرا از اونجا مگه  کجا رفت

گفتم :رفت بهشت زهرا

گفتی: اونجا چیکار کرد

گفتم: اونجا دفن شد یه آهی کشیدی و

گفتی: خدا رحمتش کنه

واااااااااااااااااااااااااااای کفم برید من کجام و تو کجایی

جدیدا یاد گرفتی ناراحت که میشه با حالت عصبانیت میگی حالاکه باهات دوست شدم یعنی حالا اگه باهات دوست شدم  و یه عبارت بسیار بدی هم از مهد یاد گرفتی اونم اینه که به من چه وای خدا با اینکه خوشم نمیاد از این عبارت ولی چنان سرت رو تکون میدی و با یه لحنی میگی به من چه میگم بخورمت جالبه هر وقت که این جمله رو میگی اصلا ربطی به موضوع نداره فقط گاهی بکار میبری

امروز از پروانه جون کارت جایزه گرفتی نمیدونم بابت چی ولی خیل یخوشحال شدی ومن هم حسابی ذوق کردم در ضمن جدیدا افتخار میدی و میری کلاس پروانه جون ولی به مژگان جون و کلاسش ارادت خاصی داری و مدام یر میزنی

خیلی شعرهای زیادی یاد گرفتی :خانم مربی ما ،عروسک کوچولو ،.............حتما یه پست مخصوص از شعرات میزارم البته اگه وقت کنم

عید قربان خونه مامان بزرگ من چون گوسفند میکشن همه خانواده جمع بودیم خیلی  خوش گذشت و تو با بچه ها حسابی بازی کردین

روز پنجشنبه ساعت 2 از طرف شرکت فرستادنم ماموریت به خیال اینکه دو ساعته رفتم و دیدم کلاسه و تا ساعت 8 قراره بمونیم و فردا روز جمعه هم از 8 صبح تا 8 شب همونجا تو کلاس زدم زیر گریه آخه من بچه دارم و یه روز جمعه با هم هستیم و خلاصه بدتر از همه اینکه وقتی اومدین دنبالم شما خواب بودی و تا شب هم خوابیدی و صبح هم من رفتم و ندیدمت و ظهر اومدم خونه مامانی برا هنار (2ساعت )اونجا بعد از یک روز همدیگه رو دیدیم عزیزم من رو ببخش بخدا خودم هم اصلا رضایت ندارم وقتی اعتراض هم میکنم قبول نمیکنند خیلی ناراحتم که برات کم وقت میزارم امیدوارم جبران کنم من رو ببخش گلم

بزور وایستادی یه عکس بگیرم اخمت منو کشته

بهار کوچکترین عضو جمع

رها و سلما تو شهربازی رامسر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سمانه مامان پارسا جون
28 مهر 92 20:54
خصوصی عزیزم
نسم مامان آرتین
29 مهر 92 9:57
ای جونم تربچه خوش سخن خدا رحمتش کنه رو از کجا یاد گرفتی
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
29 مهر 92 10:18
همین که میای و مینویسی خیلی خوبه دوست جونم. ما هم از احوالات شما باخبر میشیم. ماشالله رها جون حسابی خانم شده. ببوسش
مامان ملینا
29 مهر 92 10:43
سلام رهای خوشگلم ، قربون اون شیرین زبونیهات برم که دل همه رو آب می کنی.خیلی دوستت دارم.می بوسمت هزارتا چقدر سخته وقتی از بچه ات دوری
مامان نیایش
8 آبان 92 9:42
سلام عزیزم ممنون که اومدی پیشمون همیشه به سفر ایشالا خوش باشید همیشه عکس های قشنگی بود رها جونو ببوس فدای این شیرین زبونی هاش
مامان نسترن
11 آبان 92 0:04
باکلی تاخیر من این روزهای قشنگ گذشته رو تبریک می گم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد