سفرنامه
سلام به همه دوستان عزیز که لطف کردن برامون پیغام گذاشتن ما برگشتیم
و اما خاطرات سفر رها خانم
عزیزم روز شنبه بعد از ظهر ما به اتفاق خانواده بابا (آقاجون ،عزیز جون(مامان بتی)،آباجون)و خانواده من (بابایی ،مامانی (مامان پری)،دایی حامد ،خاله سحر )راهی بندر انزلی شدیم آخه به من از طرف شرکت ویلا داده بودن و من هم تصمیم گرفتم که همه رو با هم ببریم .
عزیزم من خیلی استرس داشتم که ویلا ترو تمیز و خوب نباشه و من شرمنده بقیه بشم ،ساعت ٨ بود که رسیدیم و خوشبختانه ویلا هم تمیز و مرتب و خیلی هم بزرگ بود و همه خوششون اومد تو هم کیف میکردی ویراژ میدادی واسه خودت ،مامانها شروع کردن به مرتب کردن وسایلها ومن هم که رفتم کمک کنم گفتن تو فقط این چند روز استراحت بکن و به رها برس که متاسفانه رسیدگی به تو اجازه استراحت نمیداد . آخه تو متاسفانه نشستن رو هم فراموش کرده بودی و فقط در حال سرکشی به هر جای ممکن بودی اونجا هم پر بود از پله و وسایل خطرناک بخاطر همین من مدام در پی تو ..............
خدا خیرشون بده مامانها هر وعده چه نهار چه شام غذای خونگی درست میکردن (آخه بخاطر بیماری وبا قرار بود غذای بیرون نخوریم) و یه سبد جمع میکردن و میرفتیم بیرون دریا،جنگل ،بندر که دخترم شما تو بندر بکل خواب بودی و هیچ چیزی ندیدی آخه تو خونه اصلا نمیخوابی آخه همه اون کسانیکه دوستشون داری اطرافت بودن و تو هم دوست نداشتی لذت با اون ها بودن رو از دست بدی و بخوابی و فقط زمانی که سوار ماشین میشدیم بریم جایی میخوابیدی .
اولین بار هم که دریا رادیدی (البته قبلا دیده بودی ولی یادت نبود یکبار ٣ ماهگی یکبار هم ١١ ماهگی )جیغی کشیدی با شادی که هورا چقدر آب البته بزبون تو باب .....ولی وقتی رفتی ساحل و دستت به شنها خورد اول گریه کردی که چرا دستتات کثیف شد ولی بعد دیگه عادت کردی و شروع به بازی کردی از اونجایی هم که خانواده بابا خیلی حساس هستن و مدام ترس از اینکه سما نخوری نمیزاشتن تو کیف بکنی و میگفتن سرد مریض میشه لباس تنش بکن من هم مدام در حال تعویض لباس شما بودم با اونها بود تو خونه هم من باید تو رو لباس گرم میپوشوندم آخه هموا نه سرد بود و نه گرم خیلی خوب بود و ما هم از اول تو رو گرمایی عادت دادیم آخه بابا اینطور خواسته بود چون خودشو اونقدر پیچونده بودن خوشش نمیومده بخاطر این بابا میگفت لباس نمیخواد خانوادش میگفتن میخواد خیلی جالبه من بیچاره مونده بودم حرف کی رو گوش کنم .............
جاهای زیادی هم برا خرید رفتیم منطقه آزاد انزلی و بازارچه های ساحلی و طبق معمول بیشتر برای تو خرید کردیم .
واقعا سفر خیلی خوبی بود تو که خیلی لذت میبردی و دائم در حال بازی با یکی بودی و من و بابا هم هردو ازاینکه خانوادهامون کنارمون بود لذت میبردیم آخه زمانیکه با خانواده من میرفتیم بابا فکرش میموند پیش خانوادش و زمانی هم که با خانواده بابا میرفتیم من فکرم میموند پیش خانوادم ولی اینبار خدا رو شکر خیالمون راحت بود .
توجه توجه عکسها در ادامه مطلب:
چرا شکلک در میارین من خودم میخندم دیگه
بخورم یا نخورم
چرا دستام کثیف شد
به به
چه نقاشی کشیدم خودم
آب که میومد رو دستت کلی میخندیدی
هورا هورا چه کیفی داره شن بازی
در حال پاکسازی ساحل
عصبانی از اینکه چرا ساحل را کثیف میکنن
دست خط مامان پری که قبل از اینکه همراز کامل بشه موج اومد و مامانی خیس شد