مادر چراغ خونه
دختر نازم دیگه دلتنگی داره اذیتم میکنه الان ١٠ روز میشه که مامانی رفته و ما موندیم بدون اون خیلی سخته خیلی وقتی میرم خونشون احساس میکنم خونه تاریک و بی روح شده البته بابا هست و خدا سلامتش بکنه ولی هر کدوم جای خودشون رو دارن خدا جون هیچ خونه ای رو بدون امید نکن پدر و مادر هردو چشم و چراغ خونه اند خدایا هردوشون رو سلامت کن حالا مامان من واسه تفریح رفته و میدونم داره بهش خوش میگذره چه سخته وقتی............
بهر حال خیلی دلم تنگ شده بخاطر سحر جلوی خودم رو میگیرم تا اشکام نیاد مثلا میخوام اون حس دلتنگی نکنه شاید بگی خیلی لوسم ولی نه بخدا این روزا خیلی داره بهم فشار میاد خیلی خیلی خیلی از طرفی مریضیم که هنوزم کاملا خوب نشدم از طرفی امتحاناتم و از طرفی هم کار خونه خودم و خونه مامان و از طرفی هم شیطنتهای تو خانوم خانوما و از طرفی شرکت ، و از طرفی هم دلتنگی ....... شنبه مامانی پرواز داره و به امید خدا تا غروب میاد میرسه
پی نوشت ١:دختر عزیزم ١٨ دی با چهار روز تاخیر واکسن ١٨ ماهگی رو زدیم خدا رو شکر فقط موقع تزریق گریه کردی و السلام دیگه حتی یکبار هم در راه رفتن و ....گریه زاری نکردی فقط وقتی دست میزدم به جای واکسن آخه یکی از پاهات یکم ورم کرده بود و کمپرس که میکردم ناراحت میشدی ولی خدا رو شکر حل شد و خدا رو هزار مرتبه شکر تب نکردی البته سه روز استامینوفن خوردی
پی نوشت٢ : عزیز دلم مرواریدهای ١٠ و ١١ هم از صدف اومدن بیرون فک پایین دندانهای آسیاب اول طرف چپ و راست .