گوشواره
عزیز دلم بالاخره دل به دریا زدیم و قرار شد بریم گوشهای شما رو سوراخ کنیم عزیز جون همیشه میگفت بیا یه روز پنجشنبه بریم حالا چرا پنجشنبه نمیدونم حکمتش چی بود خلاصه پنجشنبه پیش برنامه ریزی کردم و با عزیز قرار که غروب بریم با هم که متاسفانه عزیز تماس گرفت و گفت نمیتونه بیاد و من خیلی پک شدم طبق معمول مامانی جور کش همیشگی گفت بیا با هم بریم که قرار شد مامانی بره وقت بگیره که رفته بود مطب و اونروز وقت نبود و برای شنبه وقت گرفته بود و گفتم بابا بیخیال پنجشنبه و قرار شد شنبه بریم که دیروز همراه مامانی رفتیم و اولش خوشحال بودی از اینکه قراره گوشواره بندازی ولی فقط یکم موقع انداختن گوشواره گریه کردی و سریع به محض اینکه گوشواره ها رو تو گوشت دیدی آروم شدی ولی شب موقع خواب یکم اذیت میشدی و نمیتونستی گوشت رو بزاری رو بالش و یکم نق زدی و بالاخره خوابیدی مبارکه دختر گلم خوشحالم که یکی دیگه از پروسه های مشکل رو با موفقیت پشت سر گذاشتیم .