محرم امسال
عزیز دلم امسال محرم خیلی کم از خونه بیرون رفتیم و بیشتر از تلویزیون عزاداری کردیمشب عاشورا بود که بابا رفت مسجد و چون خونه ما هم پیش فاطمیه است گفتم رها پاشو ما هم بریم و فکر کردی میریم پیش بابا وقتی رسیدیم دیدم اصلا جا نیست و خانومها تا جلوی در نشستن و کمی ایستادیم تو آروم تو گوش من گفتی بابا پس کجا نشسته که گفتم بابا پیش آقایونه و اومدیم بیرون و قسمت آقایون رو نشونت دادم تو کوچه داد میزدی بابا صدام رو بشنو که من از خنده نمیدونستم چه کنم شب شام غریبان هم تو داشتی میخوابیدی که به بابا گفتم تو از صبح رفتی حالا نوبت منه رها رو شما بخوابون من برم مسجد که رفتم ولی یک ساعت هم نشد که مداح چنان از حضرت رقیه خوند که دلم ریش ریش شد و از اینکه تو رو گذاشتم خونه و اومدم اعصابم خورد شد و برگشتم دیدم بله شما هم هنوز بیداری و با دیدم من خوشحال شدی و گفتی بلاچه رفتی مسجد آخه جدیدا تیکه کلامت شده بلاچه