رها و استخر
عزیز دلم خیلی وقت بود که خاله مهسا به من گفته بود که یه روز رها رو بیار استخر ولی من فرصت نمیکردم تا اینکه روز سه شنبه اراده کردم و با خاله مهسا هم هماهنگ کردم چون اینجا بچه های زیر شش سال رو استخر نمیزارن و چون خاله مهسا خودش مربی گفت بیار کاریت نباشه خلاصه سه شنبه از هرکس درخواست کردیم با هامون بیاد استخر نشد که نشد داشتم پشیمون میشدم ولی گفتم بیخیال مادر و دختر دوتایی میریم قرار بود بابا ساعت 12.5 بیاد دنبالمون و ازش خواستم برات بازوبند بگیره که خدا خیرش بده هم بازو بند گرفت هم تیوپ که خیلی هم خوشگل و زیبا ست خلاصه رسیدیم استخر جلوی در کمی نگران بودی و گفتی پس چرا بابا نمیاد و من گفتم بیرون منتظره اول ممانعت کردی از وارد شدن ولی بعد که مهسا رو دیدی خوشحال شدی و وارد شدی کادر استخر به هوای مهسا اجازه دادن بریم تو و مهسا گفت که باهاش کلاس داریم ،آماده که شدیم رفتیم دوش گرفتیم و شروع ذوقت از همون حوضچه کلر شروع شد خیلی خوشحال بودی وارد استخر که شدیم داشتی ذوق میکردی و از بازوبندات خوشت نیومد و مهسا گفت بازوبند زود براش از همون تیوپش که مثل یه قایق میمونه و خیلی جالبه همه اونجا میپرسیدن از کجا گرفتین خلاصه تو سوار بر قایقت و من هم کنارت و شروع کردیم به چرخیدن و بازی کردن چه ذوقی میکردی تو مهسا میگفت من از اینکه میبینم رها اینطور ذوق میکنه کیف میکنم همچنین میگفت دفعه اول خیلی مهمه اگه بچه خوشش بیاد و نترسه موفق میشه امیدوارم گلم راستش رو بخوای من هم نگران بودم چون هیجوقت تو استخر باغ دوست نداری وارد بشی فقط پاهات رو میندازی تو آب چند دفعه بابا خواسته ببرتت تو آب نرفتی ولی خدا رو شکر از این استخر خیلی خوشت اومد و قرار شد خاله مهسا تو اولین فرصت یکی دو هفته ای کلاس خصوصی برات بزاره و شروع به آموزش شنا بکنی