رها و ملیناجون
دختر عزیزم چند وقت پیش ملینا جون یکی از هم وبلاگیهامون مهمون اومدن خونمون ولی با توجه به حس مالکیتی که تو تو این سن داری و میدونم که کاملا طبیعیه تا ملینا میخواست به چیزی دست بزنه شما مخالفت میکردی و مدام من و زهراجون میانجی شما دوتا وروجک بودیم عزیز دلم میدونم اقتضای سنته ولی گلم من و بابا هیچکدوم خسیس نیستیم پس لطفا تو هم خسیس نباش تازه جالب این جاست که هفته پیش قرار بود با خاله مریم (دوستم)بریم بیرون چون اونروزی که ملینا با مامانش اومده بودن خاله مریم هم اومده بود و تا شنیدی با خاله مریم میریم سریع گفتی مامان ملینا هم میاد گفتم نه گفتی یادته اومده بود خونمون و من قاشق و چنگالم رو ندادم بازی کنه من هم گفتم آره ولی کار خوبی نکردی و زود گفتی بگو بازم بیاد ایندفعه میزارم بازی کنه قربون عذاب وجدانت بشم من که خودتم ناراحت شدی راستی خاله زهرا زحمت کشیده بود و برات یه اتو و ماشین لباسشویی هدیه آورده بود که تا میای باهاشون بازی کنی هر بار میگی خاله زهرا مامان ملیناجون ممنون دستیت درد نکنه الهی فدات بشم همیشه همینطور قدران هستی تا یکی چیزی برات بخری خیلی تشکر میکنی و هرگز یادت نمیره و همه خوبیها تو ذهنت حک میشن راستی عکساتون حتما از خاله زهرا میگیرم و میزارم تو همین پست