چند سخن از رها خانم
چند وقت پیش تو ماشین داشتیم از جلوی یه کت و شلوار فروشی رد میشدیم که سریع به بابا گفتی :بابا میخوای از این کت و شلوارها برات بگیرم و بابا گفت بله و رو کردی به من و گفتی مامان پول بده برای بابا کت بگیرم و من هم گفتم عزیزم من اگه پول بدم خوب خودم میگیرم نمیخواد تو زحمت بکشی در جواب من گفتی نه زحمتی نیست من خسته نیستم میتونم بگیرم .
قرار بود بریم خونه عزیز که داشتم با مامانی تلفنی صحبت میکردم از اون ور گفتی به پروین هم بگو بیاد خونه عزیز و مامانی گفت بده ببینم چی میگه و مثل اینکه مامان گفته بود ما که دعوت نیستیم خونه عزیز در جوابش گفتی دعوت نمیخواد که عیده دیگه
داشتی با عروسکات بازی میکردی به اون گفتی ناراحت نباش الهه جون (دختر خاله بابا داره دکترا فیزیک میخونه )قراره دکتر بشه مثل دکتر معزی من هم تو رو میبرم پیش اون
یه روز ظهر بود داشتم میخوابوندمت گفتی مامان من رو زود بیدار کن مهد کودکم دیر میشه ها درس دارم
بابا داشت تلفنی با دوستش آقا رضا صحبت میکرد سریع از اون ور گفتی به آقا رضا بگو انگشتر من بزرگه یه دونه کوچیکش رو بیار (آخه چند وقت پیش به دوستمون یه آقا رضای دیگه سفارش دادیم برات یه دست بند درست کرد واسه همین فکر میکردی اون آقا رضاست)