بلاخره ما برگشتیم
خدای من
شکر شکر شکر شکر شکر
که سرانجام تونستم بیام دوستان عزیزم هیچوقت فکر نمیکردم که سه ماه نتونم بیام به این خونه مجازی واقعا تو این سه ماه خلاء بزرگی رو حس میکردم ولی افسوس و صد افسوس که نمیتونستم و نمیشد انگار همه چی دست بدست هم داده بود تا من رو از این دنیای مجازی جدا کنه ولی از اونجایی که من علاقه شدید به این دنیای مجازی و دوستان گلم داشتم بالاخره تونستم بجنگم و پیروز شدم و برگشتم و تا جایی که ممکنه و بتونم از این سه ماه تعریف میکنم :
بریم و بشنویم از من و دخترم
تو این سه ماه اتفاقات مختلفی برا ما افتاد تلخ و شیرین و کوچک و بزرگ، ولی مهمترین اینکه بابای رها به سمت ریئیس آب و فاضلاب شهرستان ماهنشان منصوب شد البته این انتصاب دو ماه طول کشید و بماند اینکه کلی من کلنجار رفتم از اینکه موافقت کرده بودم و این موافقت خیلی برام گرون تموم میشد چون خیلی خیلی برام دردسر ساز بود ولی دیگه کاری نمیشد کرد این شد که زندگیمون دیگه کلهم تغییر اساسی یافت دیگه یه روز خونه یه دو روز خونه مامانی و خلاصه خونه به دوشی و دلتنگیهای رهای بابایی و فکر کنین رهای من که اونهمه وابسته باباشه من چطوری باهاش دارم تا میکنم روزهای اول که خیلی سخت گذشت ولی الان تقریبا عادت کرده و میدونه که روزی که باباش ماهنشانه ما باید بریم خونه بابایی و کلا زحمت رها هم افتاده رو دوش مامان و بابام ...................................................
از طرفی هم یک ماه درگیری شدید امتحانات بودم و رها هم امثال اصلا همکاری نکرد و فقط زمانیکه خواب بود من درس میخوندم و السلام و فشار کار و درس واقعا عذاب دادن
یکی دو هفته هم هست مشغول تدارکات سفر مامانی و بابایی هستیم که به امید خدا هفته بعد عازم مکه هستن لازم به ذکره که رها هم خودش رو تو پوست گردو خوابونده که من هم قراره با بابایی و مامانی برم مکه هر چی لباس ببرم خونه مامان میبره میزاره تو ساک مامان و میگه مامانی اینو میخوام تو مکه بپوشم جالبه که اونروز ساک استخرش رو هم برداشته و برده اونجا که میگه تو مکه که رفتیم دریا مایوم رو میپوشم بچه ام فکر میکنه مکه دریا داره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه از همین الان از همه عذر خواهی میکنم که ÷ست بعدی به احتمال زیاد موکول میشه به بعد برگشتن مامانینا چون دیگه کلهم میرم اونجا و اونجا هم حسابی کار کار کار دارم