دختر بابایی
عزیز دلم حسابی بابایی شدی کافی بابا از جلوی چشمات دور بشه شروع به داد و بیداد میکنی
طفلک بابا نمیتونه از ترس تو جایی بره ، همسایه ها همه متوجه رفت و آمد بابای ما هستن چون
وقتی بابا رفت میری پشت در و در را میکوبی که بابا بابا وقتی دیدی جوابی نیومد میگی بابا دف و
بزور مشغول کاری دیگه میکنمت وقتی هم که بابا میاد خونه با ذوق داد میزنی بابـــــــــــــــــــــــــــا
و بعدش مرتب بابا بابا میکنی دیروز عصر بهونه میگرفتی گفتم تلفن کنم تلفنی با بابا صحبت بکنی همینکه صدای بابا رو اونور خط شنیدی بغض کردی و شروع کردی به گریه کردن عزیزم
معلومه بابایی میشه صبح که مهد میری موقع تحویل دادن من تحویلت میدم و موقع ظهر بابا میاد
دنبالت سوار تاب میکنه و کلی بازی بعد میایین دنبال من معلومه از بابا خوشت میاد چون اون دنبالت
میاد و خوشحالت میکنه من میزارمت اونجا و ناراحتت میکنم ،من موقعی که خونه هستیم مدام در
حال غذا دادن به شما یا دارو یا میوه یا تعویض لباس و خوابوندن و حموم کردن و.........در حالیکه بابا
که میاد فقط با تو بازی میکنه والسلام من هم جای تو بودم بابا رو بیشتر دوست داشتم
طفلک بابا رو تو کیسه خواب هم راحت نمیزاری