رهارها، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 14 سال و 16 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

قابل توجه اونایی که میگن تنبلم

  سلام دخملم عزیز دلم مامان رو ببخش که خیلی دیر دیر وبت رو آپ میکنه هر بار قول میدم که دیگه تکرار نشه ولی چه کنم که همیشه و در همه حال سرم شلوغه خوب بریم سر اصل مطلب و برات بگم که تو این مدت چرا غایب بودم :عزیزم تا روز 22 خرداد که امتحان داشتم و حسابی هم در گیر بودم از اونجایی که ترم آخر هم هستم (این یکی مدرکم رو هم پیش اون یکی میزارم لب کوزه و آبش رو میخورم )حسابی تلاش میکردم نمیدونم این چه حسی که دانشجو همیشه ترمهای آخر به خودش میاد و فقط به نمره 20 فکر میکنه برعکس ترمهای اول خلاصه خدا رو شکر به خیر گذشت هرچند هنوز پایان نامه و یک پروژه ام مونده ولی خوب....عزیزم همونطور که قبلا گفتم و میدونی 3 شعبان تولد امام حسین ما یه مولودی کو...
29 خرداد 1392

عمه مهری برگشت

عزیزدلم عمه مهری 8 روز به همراه عمو صمد رفته بودن مسافرت (ترکیه)و چون بچه ها امتحان داشتن مونده بودن خونه عزیز البته هر روز خونه یکی دعوت بودن و یک روز هم اومدن نهار خونه ما و عصر هم با هم رفتیم شهربازی و حسابی شما سه تایی بازی کردین و خیلی بهتون خوش گذشت عزیزم از اونجایی که عمه مهری تو رو خیلی دوست داره و تو هم همینطور ولی همیشه وقتی همدیگه رو میبینین شروع به کل کل کردن میکنین و طفلک عمه همیشه میگه فکر کنم رها من رو دوست نداره و راضیه به هر صورتی دل تو رو بدست بیاره که آخر سر یا کیف آرایشش رو میده به تو برای بدست آوردن دلت یا اینکه مشتریت میشه (مثلا تو آرایشگر میشی )تا تو موهاشو به هر طرف بپیچونی و بیچاره صداشم در نمیاد عزیز دلم روزها...
11 خرداد 1392

این روزهای رهای گلم

  دختر عزیزم من رو ببخش که خیلی کم میام و برات مینویسم آخه همونطور که میدونی مشغول پایان نامه ام هستم و حسابی سرم شلوغه اگه قول بدی یه کم هم طاقت بیاری کمتر از یک ماه دیگه همه چی تموم میشه و دیگه به قول تو که میگی مامان خواهش میکنم لطفا دیگه درس نخون درس نمیخونم و اما چی بگم از کارهای جیگرم 1- حسابی خمیر بازی رو یاد گرفتی و از اول یاد دادم که اولا رو زیرانداز باید بازی کنی و ثانیا هم بعد از اتمام بازی مادامیکه دستات رو نشستی دست به جایی نزنی و خدا رو شکر همه رو اجرا میکنی و خیلی چیزهای قشنگی درست میکنی 2- با مداد شمعی نقاشی میکشی بیا و ببین کیف میکنم چند وقت پیش به من گفتی مامان میخوای برات خورشید بکشم من هم...
20 ارديبهشت 1392

چند سخن از رها خانم

چند وقت پیش تو ماشین داشتیم از جلوی یه کت و شلوار فروشی رد میشدیم که سریع به بابا گفتی :بابا میخوای از این کت و شلوارها برات بگیرم و بابا گفت بله و رو کردی به من و گفتی مامان پول بده برای بابا کت بگیرم و من هم گفتم عزیزم من اگه پول بدم خوب خودم میگیرم نمیخواد تو زحمت بکشی در جواب من گفتی نه زحمتی نیست من خسته نیستم میتونم بگیرم . قرار بود بریم خونه عزیز که داشتم با مامانی تلفنی صحبت میکردم از اون ور گفتی به پروین هم بگو بیاد خونه عزیز و مامانی گفت بده ببینم چی میگه و مثل اینکه مامان گفته بود ما که دعوت نیستیم خونه عزیز در جوابش گفتی دعوت نمیخواد که عیده دیگه داشتی با عروسکات بازی میکردی به اون گفتی ناراحت نباش ...
28 فروردين 1392

اولین پست سال 92

  دختر گلم امسال سومین بهاره که تو در کنارمون هستی و امسال سال تحویلمون با دو سال  قبل خیلی متفاوت بود اصلا من خودم تا بحال چنین سال تحویلی ندیده بودم خیلی بهم چسبید تو حرم امام رضا و با خانواده ام عزیزم لحظه تحویل سال من همیشه بغض میکنم و چون نمیخوام کسی ناراحت بشه همیشه جلوی خودم رو میگیریم ولی امسال خیلی راحت بودم لحظه سال تحویل تا دلم بخواد خودم رو خالی کردم نمیدونم چرا اینطوریم ..............قربونت برم حرم خیلی خیلی شلوغ بود با اینکه ما صبح 9.5 رسیدیم حرم تونستیم تو صحن قدس بزور یه جا پیدا کنیم و بشینیم و تو خوابیدی تا ساعت 1 و هوا هم خیلی سرد بود بعداز تحویل سال برگشتیم و به ازدحام بسیار بسیار سنگینی خوردیم و در هر حا...
15 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام سلام صد تا سلام به همه دوستان عزیزم سال نو پیشاپیش مبارک دختر عزیزم این 11 ماه و اندی گذشت بعضیا دلشون شکست.... بعضیا دل شکوندن .....خیلیا عاشق شدن و خیلیا تنها...خیلیا از بینمون رفتن ...خیلیا بینمون اومدن ....گریه کردیم و خندیدیم .......و با هم زندگی کردیم و زندگی برخلاف و در جهت آرزوهامون گذشت آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری آغاز روزهایی باشد که آرزو داری و بتونی راه خوشبختی رو پیدا کنی دوستان عزیزم امروز به امید خدا عازم مشهد هستیم و شرمنده که نمیتونم به تک تکتون سر بزنم و تبریک عرض کنم  حتما  در اولین فرصت به خونه دل تک تکتون سر میزنم ...
28 اسفند 1391

این روزهای ما

  بازم غیبتم طولانی شد عزیزم از اونجا که اسفند ماه من همیشه سرم حسابی شلوغ میشه واسه همین خیلی کم میتونم پای سیستم بنشینم و برات بنویسم  ولی  حالاسعی میکنم چیزی از وقایع اخیر رو از قلم نندازم گلم با مدیر مهدتون صحبت کردیم و قرار شد دوباره بری مهد و از اول اسفند تقریبا هفته ای سه روز  یعنی یک روز میری یه روز خونه ای اونم برا چند ساعت ساعت 10 از خواب بیدار میشی و تا بابا بیاد دنبالت 11 میشه و 2 هم برمیگردی روزهای اول خیلی ذوق داشتی و خیلی با علاقه میرفتی ولی چند روزی هست وقتی میخوای بری دوست نداری بری که کشف کردم که بله چون جنابعالی از قوانین و امر و نهی اصلا خوشت نمیاد و چون اونجا بهت تذکر داده می...
18 اسفند 1391

تولد مامانی

  عسل مامان امروز تولد مامانی بود  مامان عزیزم تولدت مبارک امیدوارم سالیان سال سلامت باشی و سایه ات بالا سر ما باشه و ما از رفتار و منش  ،نجابت ، آرامش ،صبر مهربونی ،گذشت و..............تو الگو بگیریم آخه دختر گلم همونطور که میدونی مامانی یه مامان تمام عیاره و هر چی از صفات خوبش بگم بازم کم گفتم عزیز دلم قرار نبود امروز واسه مامانی تولد بگیریم آخه قراره دایی حامد فردا پس فردا بیاد و قرار بود اون اومد تولد بگیریم ولی من گفتم شاید اومدن حامد به تاخیر بیوفته پس حالا یه کوچولو بگیریم اونوقت هم دوباره میگیریم و از طرفی هم چون حدود 10 روز پیش پهلوی مامانی درد گرفته بود و طفلک مامانی دچار دردهای شدیدی شد...
5 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد