رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

اولین شب قدر

1390/5/30 10:41
نویسنده : Raha:)
629 بازدید
اشتراک گذاری

 

درد و دل با دخترم

دختر خوبم دیشب اولین شب قدر بود و چون مامان بتی اینشب مراسم احیا دارن قرار بود بریم اونجا صبح بابا از خواب که بیدار شد آماده شد و میخواست بره بیرون با من هم کمی سر سنگین بودیم آخه شب گذشته رفتیم خونه مامان بتی که کمک کنیم که بابا مارو گذاشت و رفت باغ و گفت هر وقت کارتون تموم شد زنگ بزن بیام بعد عمه مهری به همراه شوهرش و دوقلوها اومدن و بعد زنعمو و عمو و کسرا جالبه شوهر همه کنارشون بودن و همه با خانواده هاشون و ما فقط .......... خلاصه کارها که تموم شد زنگ زدم تا بابا بیاد که اون هم شاکی چون دوست داشت شب بمونه باغ و میگفت شما هم بمونید اونجا ولی من قبول نکردم خلاصه یکم از دست هم دلخور بودیم بخاطر این صبح مارو نبرد و گفتم حداقل وسایل هارو ببر گفت هر کی وسایل میخواد خودش میاد میبره من هم که کلی وسایل قرار بود ببرم فرش و.... که نمیتونستم با آژانس بریم واسه همین به عمه زنگ زدم و  ساعت ٢ اومد دنبالمون تو تازه خوابیده بودی و بیدار شدی وتا غروب نخوابیدی گفتم خوبه شب میخوابی خلاصه بابا افطار هم نیومد چون از قبل قرار شده بود یکی دو ساعت اول مراسم شما با بابا بمونی و بابا هم بخاطر اینکه لج من رو در بیاره نیومد  و عزیز هم زنگ زد گفت که چرا نیومدی گفت کسی من رو دعوت نکرده ( خیلی جالبه تو این دوره زمونه برعکس همه چی برعکس شده مردم زناشون خونه مادر شوهر نمیرن میگن دعوت نشدیم من که عروسم بدون دعوت رفته بودم و پسرشون باید دعوت میشد )تو هم مدام  که سراغ اون رو میگرفتی فقط یکسره بابا ،بابا میگفتی دلم برات کباب میشد بعد از افطار یک ساعت خوابیدی و همینکه مراسم شروع شد بیدار شدی و دیگه نخوابیدی خواب از چشمات میریخت ولی نمیخوابیدی و کلافه کلافه بودی و فقط بهونه میگرفتی من هم حسابی عصبی شده بودم یکم دعوات کردم ولی بعد پشیمون شدم وآشتی کردیم و فقط تو بغلم بودی و بغل کسی نمیرفتی کسرا هم مثل تو بیدار شده بود و کلافه بود که زنعمو زنگ زد و عمو اومد و بردش پارک من دیگه عصبی تر شده بودم که چرا بابای تو نباید بیاد خلاصه  من چیزی از دعاو عزاداری نفهمیدم و مراسم هم که تموم شد از شدت عصبایت حرصم رو سر فامیلهای خودم خالی کردم به خاله سحر گفتم که راحت دعا خوندی ،و بقیه هم ..............خلاصه دلم گرفته بود شدید و فقط گریه میکردم همه میخندین که چرا تو مراسم گریه نکردی میگفتم از مراسم چیزی نفهمیدم اشکام مونده بود برا بعد خلاصه فکر کنم همه از دستم ناراحت شدن ولی بخدا دست خودم نبود خیلی دلم گرفته بود تو که بابا میگفتی بیشتر اشکم میومد عسلم تو اینقدر به فکر بابا بودی ولی .............حیف دختر نازم اصلا دوست نداشتم این پست رو بزارم ولی خیلی دلم شکسته قبول کن که با نوشتن این کمی سبک شدم الان که دارم مینویسم اشکام جاری شده ببین دیروز چی بود اصلا نمیتونستم خودم رو کنترل کنم خیلی عصبی شده بودم و اشکام همینطور میومد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان آريا
29 مرداد 90 13:23
سلام عزيزم اشكال نداره مردا همشون يكم لجبازن ناراحت نشو گلم التماس دعا
مامان زهرا نازنازی
29 مرداد 90 14:04
الهی همیشه شاد باشید
مادر کوثر
29 مرداد 90 15:17
شب قدر آوای ایمان را در گوش جان مومنان به غیب، نجوا می کند..
تینا بیدی
29 مرداد 90 15:45
سمیه جون سلام. قبول باشه عباداتتون. ای بابا بی خیال، پیش می یاد . ببوس رهای گلمو
آرتین خان
29 مرداد 90 22:49
کار خوبی کردی مامانی نوشتن به آرامش قلبی کمک زیادی میکنه وقتی پای لجبازی به میون میاد مردها کفر آدم رو در میارن
مامان قندعسل
30 مرداد 90 4:53
التماس دعا مامان مهربون
مامان پرنسس
30 مرداد 90 9:58
الهي قربونت برم هم همين مشكلات داريم نمي دونم چرا يك دفعه مثل يك پسر بچه 5 ساله لجباز مي شن. بخدا پريشب اگر حال من مي ديدي . درك مي كنم و مي فهممت .
سحر
30 مرداد 90 11:48
الهی که من قربون خواهر گلم برم که ناراحت بود . اون روز که دیدمت فهمیدم حال نداری حالا دیگه بیخیال من که ناراحت نشدم . حالا دیکه مثل یه خانوم خوب اشکاتو پاک کن . باشه؟


مرسی گلم تو همیشه با مهربونیت من رو شرمنده میکنی عزیز دلم
مریم
30 مرداد 90 11:59
سلام عزیزم امیدوارم حالتون بهتر شده باشه منم دلم برای فندق کوچولو که باباش پیشش نبوده سوخت ولی نباید خیلی سر به سر این مردا بگذاری چون میرن روی دنده لج یه کم صبور باشی خودش دوباره میاد طرفت بوسسسسسسسسس برای عسلی خاله توی این شبها خیلی التماس دعا دارم امیدوارم فندق ما بگذاره مامانش امشب دعا کنه
مامان آتین
30 مرداد 90 13:36
سلام عزیزدلمممممممم خوبی؟ رهای خوشگل من چطوره؟ نمی دونم چی بگم فقط می تونم بگم خوشحالم که یکم سبک شدی فقط دیگه ذهنتو درگیرش نکن پیش میاااااد دیگه قربونت برم بوووووووووس
مامان قندعسل
30 مرداد 90 16:54
سلام عزیزم این جر و بحثا واسه همه هست دلخور نشو حق داری اما گاهی اوقات به خاطر بچه ها مون باید این کشمکشارو کمتر کنیم و بگذریم الهی خدا به همه مون این صبر و عطا کنه
مامان نیایش
30 مرداد 90 18:04
ای چشمان من! در این شب مهربان بگریید و بنالید و مرا از آتش دوزخ رها کنید. الهی! امشب که شب قدر است همه قرآن بر سر می کنند، توفیق ده قرآن به دل کنم التماس دعا
بهارک
31 مرداد 90 14:50
سلام..طراحي عكس وقالب وبلاگ..خوشحال ميشم سر بزنيد..منون ميشم ماترو لينك كنيد..
بهارک
31 مرداد 90 14:53
سلام..طراحي عكس وقالب وبلاگ..خوشحال ميشم سر بزنيد..منون ميشم ماترو لينك كنيد..
مامان ماهان
1 شهریور 90 0:45
ای جونم ناراحت نباش بیشتر مردا همینن الهی که همیشه خوش باشی اشکال نداره دو شب دیگه مونده برای گریه کردن و دعا خوندن
مامان ماهان
1 شهریور 90 0:45
ای جونم ناراحت نباش بیشتر مردا همینن الهی که همیشه خوش باشی اشکال نداره دو شب دیگه مونده برای گریه کردن و دعا خوندن
نازنین نرگس نفس مامان
1 شهریور 90 2:39
سلام عزیزم اشکال نداره بالاخره پیش میاد نبینم دیگه ناراحتیت رو سر این طفل معصوم خالی کنی ها
الهام مامان رامیلا
1 شهریور 90 12:22
,•’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’ ....`’•,,•’`’ -----------♥ ---------♥ --------♥ ------♥ ----♥ --♥ -♥ *•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸ █۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥ سلام به دوست خوبم و دخترنازش رها جون █۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥█♥۞♥ *•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`*•.¸¸ -♥ --♥ ----♥ ------♥ --------♥ ---------♥ -----------♥ •’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’
مامان سانای
1 شهریور 90 15:22
ناراحت نشو عزیزم پیش میاد امشب هم شب احیاست التماس دعا
مامان پارسا جون
2 شهریور 90 17:42
آخی عزیزم دلم گرفت بازم خوب طاقتی داشتی تو اگه من بودم
مامان نسترن
6 شهریور 90 9:38
سلام خانومی. وای از شب احیا نگو که منم دردسر تورو داشتم .شب اول بردمش احیا. اما پشیمونم کرد دوشب بعد موندیم خونه. راستش واسه اشتهای این نینی می دونم واسه سنشونه ها. اما قانع نمیشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد