رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

هفته ای که گذشت

1390/8/19 10:31
نویسنده : Raha:)
903 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام صدتا سلام دختر عزیزم ببخش مامان یکمی تنبل شده و نمیتونه زود به زود پست جدید برات بزاره ولی سعی میکنم کل کارهای ناگفته رو برات بگم عزیزم این هفته 

 (شنبه) بردمت دکتر و خانم دکتر کلی از کار بابا ایراد گرفت که چرا نزاشته داروت رو تا آخر بخوری و دوباره گفت که مریض هستی و آنتیبیوتیک برات نوشت و قرار شد چند روزی مهد نری

(یکشنبه ) مهد نرفتی و رفتی خونه مامانی و بعد از ظهر یک مسافرت 2 روزه به کرج داشتیم از اونجایی که عروسی خاله ساناز (دوست مامان )دعوت بودیم ماهم  ساعت 5/2راهی کرج شدیم و رفتیم خونه عمه آذر آماده شدیم و بعد رفتیم عروسی گل مامان تو یه سارافون جینگول پوشیدی و خیلی ماه شدی ولی متاسفانه توی کارت قید شده بود که از آوردن هر نوع  دوربین خودداری کنید ما هم نتونستیم از شما عکس بگیریم بیرون سوله هم هوا خیلی سرد بود نمیشد رفت و موقع رفت که عجله داشتیم و موقع برگشت هم شما خواب بودی خلاصه شرمنده مامی حتما با سارافونت یه عکس میگیرم و برات میزارم ناز گلم تو مجلس همه مهمونهای خاله ساناز محو تماشای رقص تو شده بودن آخه خیلی بانمک میرقصی همه میگن این کلاس میره آخه کاملا با ریتم و با فرم خاصی میرقصی با گروه ارکستر هم رفیق شده بودی میرفتی جلوی اونا وایمیستادی و شروع به قردادن میکردی و اونا هم خیلی خوششون میومد و کلی هم با رادین (همکلاسی مهدت و پسر خاله رعنا)شیطون بازی در آوردی و آخر سر هم موقع شام لب به هیچ چیزی نزدی چون بازم سرما خوردگی داشتی و میل به خوردن نداشتی من هم اصرار نکردم خلاصه برگشتیم خونه عمه

 (دو شنبه )یعنی عید قربان هم اونجا بودیم و با خاله حدیث رفتیم خرید و کلی لباس واست گرفتم و بابا هم رفت تهران پیش عمو هادی و من و شما اصلا حال خوشی نداشتیم و هردو با عرض پوزش حالمون بهم خورد و راحت شدیم نمیدونم از سرماخوردگی بود یا آب به آب شدیم در هر حال   شب ساعت 5/7 که بابا اومد آماده شدیم و برگشتیم خونه  

(سه شنبه) صبح رفتی مهد و یکم حالت بهتر شده بود ولی بعد از ظهر من به خاطر شما خانوم خانوما کلاس نرفتم و موندم پیش شما و کلی آب میوه بزور به خوردت دادم و عصر هم مامانی و بابایی و خاله سحر اومدن تا تو رو ببینن و شام نموندن و رفتن و مامانی گفت که از فردا 2 روز مهد نری و بری خونه اونا شب که بابا اومد دستگاه بخور سرد گرفته بود خیلی خوشحال شدم گفتم شاید این دیگه سرفه های تو رو بهتر بکنه بخدا دیگه طاقتم تموم شده  

 

(چهارشنبه )  کلا خونه مامانی بودی من هم ظهر اومدم و  عصر رفتم کلاس و برگشتم و شب رو مندم اونجا که صبح دیگه دوباره کاری نشه و تو کلی ذوق میکردی که پیش ستر خوابیدی مدام صداش میکردی ستر ستر

(پنجشنبه ) چشمات رو که باز کردی دیدی خونه مامانی هستیم لبخندی زدی که یعنی خوشحالی و بعد که دیدی سحر خوابیدی سریع رفتی کنارش و بیدارش کردی و من سریع آماده شدم و قایمکی اومدم سرکار

 

این عکسها رو تو حیاط مهد موقع ریزش برگهای پاییزی از شما گرفتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان سانای
20 آبان 90 1:54
الهی همیشه سالم باشی .همیشه به گردش
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
20 آبان 90 16:40
خدای من عزیزم چرا هنوز خوب نشدی؟ امیدوارم زود زود خوب شی گلم
مامان ساينا
21 آبان 90 8:06
عروسي به اين كوچولوها چقدر خوش ميگذره.منم از وقتي ساينا مفهوم عروسي رو بيشتر درك ميكنه بيشتر دوست دارم برم عروسي
مامان تارا - سارا
21 آبان 90 10:36
آخ قربون دخملی بشم که هنوز خوب خوب نشده.مامانی مواظب جیگرمون باش. بای بای
مامان پرنسس
21 آبان 90 11:20
خاله فدات ش با اين عكس هاي پائيزيت
مامان آريا
21 آبان 90 13:25
عزيزم اميدوارم زود زود سرماخوردگيت خوب بشه دست بابايي هم درد نكنه بابت دستگاه بخور خيلي خوشگله
مامان دیانا
21 آبان 90 15:32
سلام خوشگل خاله خدا بد نده ایشاا... بهتر بشی عزیزم بوسسسسسسسسسسسس
afshin
21 آبان 90 22:11
آی مردم این صدای قرنِ ماست ـ این صدا از وحشتِ غرقِ شماست دیده در گرداب کی وا می کنید؟ ـ وه که غرقِ خود تماشا می کنید آنکه او امروز در بند شماست ـ در غم فردای فرزندِ شماست راه می جستید و در خود گم شدید ـ مردمید، اما چه نامردم شدید آه اگر این خوابِ افسون بگسلد ـ از ندامت خارها در جان خلد چشم هاتان باز خواهد شد ز خواب ـ سر فرو افکنده از شرمِ جواب منتظرتم ....
مامان آرتین
22 آبان 90 10:23
عسل خاله همیشه به عروسی ایشالا توعروسی خاله سحرت ودایی جونت برخصی فندق خاله
مامان نفس
22 آبان 90 14:07
سلام عزیز دلم الهی خاله قربون این چشمای خوشگل بشه که زل زده تو دوربین.انشاله داروهاشو تا اخر میخوره و خوب و سرحال میشه گل نازنینمون ببوسش عزیز دل رو
مامان محمدجان
22 آبان 90 14:25
سلام عزیزم امان از بیماری بچه ها حسابی ادم رو از پا میندازه فقط به خاطر دلواپسی و نگرانیهاشایشالله که همیشه سالم و سرحال باشن و مشغول شیطنت سمیه جون حتما واسمون عکس سارافون خوشگلش روبذار
mamani helena
22 آبان 90 18:18
salam jigare khale elahi ghorbone on raghset besham akhey khale hjoon sorfe kheili bade khob kari kardi somaye joon ke bokhor gerefti aliye
مامان محمد پارسا
22 آبان 90 20:59
سلام عزیزم انشاالله همیشه به شادی باشه نازی مواظب خودت باش زودی خوب بشی
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
25 آبان 90 18:00
الهی بمیرم خاله چقدر مریض شدی ایشاالله زود خوب خوب بشی. چه دستگاه بخور خوشگلی دست بابایی درد نکنه. مامانی میگن به بچه هایی که میرن مهد اگه هر روز یه قاشق عسل با آب یه لیموترش تازه رو بدین کمتر سرما میخورن.الهی که همه ی بچه ها سالم باشن.
مامان ماهان
1 آذر 90 9:02
چقدر ناز شدی عزیز دلم دوست داررررررررررررم هوارررررررررتا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد