هفته ای که گذشت
سلام سلام صدتا سلام دختر عزیزم ببخش مامان یکمی تنبل شده و نمیتونه زود به زود پست جدید برات بزاره ولی سعی میکنم کل کارهای ناگفته رو برات بگم عزیزم این هفته
(شنبه) بردمت دکتر و خانم دکتر کلی از کار بابا ایراد گرفت که چرا نزاشته داروت رو تا آخر بخوری و دوباره گفت که مریض هستی و آنتیبیوتیک برات نوشت و قرار شد چند روزی مهد نری
(یکشنبه ) مهد نرفتی و رفتی خونه مامانی و بعد از ظهر یک مسافرت 2 روزه به کرج داشتیم از اونجایی که عروسی خاله ساناز (دوست مامان )دعوت بودیم ماهم ساعت 5/2راهی کرج شدیم و رفتیم خونه عمه آذر آماده شدیم و بعد رفتیم عروسی گل مامان تو یه سارافون جینگول پوشیدی و خیلی ماه شدی ولی متاسفانه توی کارت قید شده بود که از آوردن هر نوع دوربین خودداری کنید ما هم نتونستیم از شما عکس بگیریم بیرون سوله هم هوا خیلی سرد بود نمیشد رفت و موقع رفت که عجله داشتیم و موقع برگشت هم شما خواب بودی خلاصه شرمنده مامی حتما با سارافونت یه عکس میگیرم و برات میزارم ناز گلم تو مجلس همه مهمونهای خاله ساناز محو تماشای رقص تو شده بودن آخه خیلی بانمک میرقصی همه میگن این کلاس میره آخه کاملا با ریتم و با فرم خاصی میرقصی با گروه ارکستر هم رفیق شده بودی میرفتی جلوی اونا وایمیستادی و شروع به قردادن میکردی و اونا هم خیلی خوششون میومد و کلی هم با رادین (همکلاسی مهدت و پسر خاله رعنا)شیطون بازی در آوردی و آخر سر هم موقع شام لب به هیچ چیزی نزدی چون بازم سرما خوردگی داشتی و میل به خوردن نداشتی من هم اصرار نکردم خلاصه برگشتیم خونه عمه
(دو شنبه )یعنی عید قربان هم اونجا بودیم و با خاله حدیث رفتیم خرید و کلی لباس واست گرفتم و بابا هم رفت تهران پیش عمو هادی و من و شما اصلا حال خوشی نداشتیم و هردو با عرض پوزش حالمون بهم خورد و راحت شدیم نمیدونم از سرماخوردگی بود یا آب به آب شدیم در هر حال شب ساعت 5/7 که بابا اومد آماده شدیم و برگشتیم خونه
(سه شنبه) صبح رفتی مهد و یکم حالت بهتر شده بود ولی بعد از ظهر من به خاطر شما خانوم خانوما کلاس نرفتم و موندم پیش شما و کلی آب میوه بزور به خوردت دادم و عصر هم مامانی و بابایی و خاله سحر اومدن تا تو رو ببینن و شام نموندن و رفتن و مامانی گفت که از فردا 2 روز مهد نری و بری خونه اونا شب که بابا اومد دستگاه بخور سرد گرفته بود خیلی خوشحال شدم گفتم شاید این دیگه سرفه های تو رو بهتر بکنه بخدا دیگه طاقتم تموم شده
(چهارشنبه ) کلا خونه مامانی بودی من هم ظهر اومدم و عصر رفتم کلاس و برگشتم و شب رو مندم اونجا که صبح دیگه دوباره کاری نشه و تو کلی ذوق میکردی که پیش ستر خوابیدی مدام صداش میکردی ستر ستر
(پنجشنبه ) چشمات رو که باز کردی دیدی خونه مامانی هستیم لبخندی زدی که یعنی خوشحالی و بعد که دیدی سحر خوابیدی سریع رفتی کنارش و بیدارش کردی و من سریع آماده شدم و قایمکی اومدم سرکار
این عکسها رو تو حیاط مهد موقع ریزش برگهای پاییزی از شما گرفتم