دختر خوب
سلام سلام صد تا سلام دختر نازم از اونجایی که من روزهای سه شنبه و چهار شنبه کلاس دارم و عزیزدلم اکثرا میری خونه مامان پری ولی گاهی اوقات که چهارشنبه شام خونه مامان بتی برقرار باشه میری خونه مامان بتی
سه شنبه من روزه بودم و ظهر ماشینمون خراب شد مجبور شدیم با تاکسی برگردیم که یه راست رفتیم خونه مامانی و شما از دیدن اونها و اونها از دیدن شما کلی ذوق کردین و تو با خاله سحر نهار خوردی بعد من شما رو خوابوندم و رفتم کلاس غروب که برگشتم دیدم بغل مامانی نشستی و مثل یه خانوم خوب داری نمیرو میخوری و مامانی سرگرمت کرد تا من افطار کردم بعد هم مامانی کلی ازت تعریف کرد که خیلی دختر خوبی شدی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی و بهونه هم نگرفتی آخه دوتایی تنها بودین و من میترسیدم با نبون سحر و حامد بهونه بگیری ولی آفرین به دخمل عزیزم که مامانی رو اذیت نکردی
و اما چهار شنبه چون عزیز و بقیه از تهران برگشتن و زنعمو افسانه بعد از یه قهر سه ماهه (گلم زنعمو یه عادتی داره هر از چند وقتی به سرش میزنه دور خانواده بابایی رو خط بکشه که این مدت هم از اون عادت بود )که خدا رو شکر تموم شد و بالاخره آشتی کرد و باز همگی قرار شد دور هم جمع بشیم البته در نبود اونها هم ما بقیه دور هم جمع میشدیم ولی یه جورایی همگی دپرس بودیم و دلمون برا کسری تنگ میشد بعد ازنهار شما خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی بردمت خونه عزیز ولی عزیز و عمه رفته بودن خرید و تو رو سپردم به آباجون و نوید و نگین و رفتم کلاس که خیلی دیرم شده بودم و ارائه مقاله هم داشتم و کلی استرس که خدا روشکر همه چی خوب برگزار شد و بعد از 2 ساعت برگشتم و گلم همینکه من رو دیدی پریدی بغلم و خوشبختانه امروز هم همه ابراز رضایت میکردن که زیاد بهونه نگرفتی و فقط کمی گریه کردی آخه خونه عزیز یکم غریبی میکنی ولی خدا رو شکر امروز اذیت نکردی و کلی گشته بودی خونه خاله ،خونه حاج خانوم ........ فقط متاسفانه تا من بیام گشنه مونده بودی و چیزی نخورده بودی همینکه اومدی بغلم آویزون تا.......بنده خدا عزیز میگفت نفهمیدم باید چیزی بدم بخوره و طفلکی شما گرسنه مونده بودی خلاصه همه اومدن و منتظر بودیم که کسرا بیاد بعد از کلی معطلی بالاخره اومدن و کلی خوشحال شدیم و تو و کسرا همدیگه رو بغل کرده بودین خیلی ناز کسرا یبا یبا میکرد آخه به شما یبا میگه و تو به کسرا ددا میگی با زبون خودتون با هم حرف میزدین قربونتون برم که حسابی دلتون واسه هم تنگیده بود. آخر شب هم عمو امین از کیش برگشت و تو خیلی خوشحال شدی و خوش به حالت شد . خدایا شکرت به خاطر همه چی