اندر احوالات رها خانم
دختر ناز من شرمنده که این ده روز نتونستم وبتو آپ کنم ولی قول میدم تکرار نشه خودت
که میدونی چقدر سرم شلوغ بود و درگیر بیمارستان بودیم عزیزم حسابی دلت به دایی تنگ
شده بود هر روز تلفن میکردیم و با دایی صحبت میکردی خیلی جدی انگار داری تمام ماجرا
را براش تعریف میکنی و دادا میکردی و دایی هم کیف میکرد دیروز هم که دایی رو دیدی
خیلی ذوق کردی ولی مامانی نزاشت بری بغلش و بوست نکرد از دور واسه هم بوس پرت
میکردین نازگلم یک خبر مهم اینه که هشتمین مروارید هم بیرون اومد روز پنجشبه بود که
دیدم بله دندان آسیاب اول سمت چپ فک بالا زده بیرون خیلی خوشحال شدم
عسل مامان این روزا خیلی شیرین عروسک بازی میکنی تا یه عروسک میبینی سریع
میری کشون کشون یه بالش میاری و یه چیزی به عنوان پتو و عروسکت رو روی پات
میخوابونی و لالا میگی قربونت برم آخه خودت هیچوقت رو پا نمیخوابی پس چرا
عروسکات رو میندازی رو پات
در حال خوابوندن تارا
سمت راست خور خورو سمت چپ عروسک بچگی خودم به نام سحر
عزیز دلم روز به روز علاقه ات به کتابخوانی بیشتر بیشتر میشه و تقریبا شعرهاشون رو
هم یاد میگیری و بادستات اجرا میکنی مثلا داری شعر کتاب رو میخوانی مخصوصا عاشق
این دو تا کتابهایی
مشغول خوندن کتاب
عزیزم خیلی کارهای خطرناک انجام میدی میری رو مبلها و از رو مبل یا میری رو صندلی
یا روی میز و به هیچ صراطی هم مستقیم نمیشی به هر روشی میگیم نرو گوش نمیدی
گاهی حسابی عصبانی میشم
در حال رفتن روی صندلی
جالب وقتی هم میری بالا به حالت اینکه ما رو تهدید کنی میگی ییک دوو سی یعنی یک دو سه
که می خوام بپرم که ببینی عکس العمل ما چیه من که تو این لحظه نمیدونم به گفته تو بخندم
یا برا پریدنت عکس العمل انجام بدم خلاصه حسابی ما رو گذاشتی سرکار