هفته سخت
رهای گلم بالاخره این هفته تموم شد عزیزم آخه با خودم میگفتم کی میشه ببینم پنجشنبه غروبه و دارم وبلاگ رها رو آپ میکنم و خدا رو شکر که این لحظه رو دیدم
عزیزم توی این هفته چهار تا امتحان داشتم پشت سر هم و از اونجایی که تو اصلا نمیزاری من درس بخونم مجبور بودم زمانهایی که تو نیستی و خوابی درس بخونم و شبها تا دروقت بیدار بودم و صبح ها هم زود بیدار میشدم و خلاصه اینکه قیا فم رو ببینی مثل جنازه ها شدم حسابی کمبود خواب دارم الا یه ساعتی خوابیدم ولی چون عادت به خواب ظهر ندارم نشد حسابی بخوابم و تا امشب خوب نخوابم کسری خوابم جبران نمیشه و اما تو گلم که تا بیدار میشدی و میدیدی من دارم درس میخونم سریع میگفتی مامان بسه دیگه درس تموم و من هم قبول میکردم طفلک مامانی تو این هفته حسابی زحمت کشید صبحها که میرفتم امتحان میرفتی پیش مامانی و ظهر میومدی خونه و غروب که از خواب بیدار میشدی مامانی میومد و شما رو میبرد بیرون آخه جونم خیلی ددری هستی و تا میبینی من قصد بیرون رفتن ندارم شروع به بهونه گرفتن میکنی قربونش برم مامانی چند وعده هم غذا بهمون داد تا من اذیت نشم و درسم رو بخونم طفلک اون موقعها که مجرد بودم هم موقع امتحانها که میرفتم خوابگاه کلی غذا درست میکرد و با خودم میبردم و الان هم که متاهلم همین کار رو میکنه خدا خیرش بده