خدایا شکرت
دختر نازم روز ١٣ رجب روز ولادت حضرت علی هر سال خونه عزیز جون مولودی میشه و ما هم دو روز اونجا میشم یک روز جلوتر و روز جشن من این روز رو خیلی دوست دارم ولی گلم اونوقتها که تو نبودی عزیزم هر کس که میومد جشن فقط کارش این بود که برا من دعا بکنه که ان شا الله تا سال بعد شما هم صاحب بچه بشین و من هم خودمونیم خیلی ناراحت میشدم میدونم کارم اشتباه بود ولی خوب حساس بودم دیگه تازه شاید همین دعاها باعث شد ولی خوب من حکمتش رو نمیدونستم ولی هرچی بود گذشت و
الان خدا رو شکر میکنم که خدا دختر نازی مثل تو به من داده خداجون ممنونم ممنون
پینوشت:و اما تو گلم روز جشن حسابی شیطنت کردی دو ساعتی هم طفلک بابایی وقتی مامانی رو آورد جشن شما رو برد پارک ولی بعد از برگشتن من بیچاره از یه طرف مشغول پذیرایی و از طرفی هم پاشنه کفشهام بلند بود و مدام دنبال تو میدویدم و حسابی از کمر افتادم طوریکه شب از پادرد و کمر درد نمیتونستم بخوابم