ترافیک مهمون
دختر گلم شرمنده ام از تو که نمیتونم چند وقتی تند تند بیام و برات بنویسم راستش دیگه دل و دماغ سابق رو ندارم و یه جورایی کسلم امیدوارم این حالت هر چه زودتر برطرف بشه گلم هفته پیش که تعطیلات تهران بود بخاطر همین ما هم از این تعطیلات فیضی بردیم از اول هفته که عمه آذر (عمه بنده )اومد خونه مامانی و خدا خیرش بده بانی خیر شد و از صدقه سری ایشون مهمونیها برگزار شد و ما هم بی نصیب نموندیم و اما رسیدیم به آخر هفته که من عمه اینها رو پنجشنبه دعوت کردم باغ و بقیه جمع هم اومدن و جالب بود که پنجشنبه سمیه جون دوستم که تهران زندگی میکنه زنگ زد و گفت اومده و میخواد دور هم جمع بشیم که عذرخواهی کردم که مهمون دارم از طرفی دوستان دایی محمد رضا هم از تهران اومده بودن و قرار بود برن باغ و بابا گفت مهمون داریم و نهار رفتن و تا ما بریم برگشتن و بعدش امیر آقا پسر دایی بابا تماس گرفته بود با بابا که میخوان با فک و فامیلاشون بیان باغ که بابا گفته بود پنجشنبه مهمون داریم ولی با این حال اونها حرکت کرده بودن و شب تماس گرفتن که ما تو راهیم و زد حال اساسی به من زدن و ما که قرار بود شب رو باغ بمونیم بلند شدیم و کوله بار بستیم و برگشتیم از طرفی خاله میترا جمعه از تبریز میخواست برگرده تهران که گفت شاید بیاییم باغ که گفتم مهمون هست تو باغ و فکر کنم ناراحت شد ولی چه کنیم یه باغه و هزار انتظار و ما باید سعی کنیم همه رو راضی کنیم و این هم ممکن نیست .