رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

دستاوردهای بیمارستان

1391/8/19 16:10
نویسنده : Raha:)
589 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیز دلم چند روزیکه تو بیمارستان بودیم نکات تلخ وشیرین زیادی دیدیم و شنیدیم و نتایجی هم برامون داشت که برات مینویسم تا یادت بمونه :

دلقکدلقکدلقکدلقکدلقکدلقک

1-ضعیف شدن شما در اثر تزریق آنتی بیوتیکها که تمام تلاشم رو میکنم که ضعفت رو جبران کنم امیدوارم با من همکاری کنی

2- ترسی تو جون تو موند که هنوز هم گاهی به من میگی مامان تو سرمم رو عوض کن نزار کسی دیگه عوض کنه یعنی هنوز هم تصور میکنی سرم به دست داری تازه چند روز پس از ترخیص دستت رو تکون نمیدادی و نگران شده بودم تا اینکه دیدم وقتی حواست نیست تکون میدی و کم کم برات توضیح دادم و قبول کردی که دیگه سرم نداری ولی همچنان گاهی میگی مامان خودت سرمم رو باز کن باشه و من که میگم باشه خیالت راحت میشه

3- دوگانگی پوشاک : تو ICUچون دستگاه بهت وصل بود گفتن باید پوشاکت کنم الهی بمیرم برات وقتی میگفتی جیش دارم میگفتم بکن پوشاک داری و تو میگفتی دعوام نمیکنی اگه تو شلوارم جیش کنم الهی فدات بشم تقصیر تو چیه یه مدت تو گوشت خوندم تو شلوارت جیش نکن و حالا میگم بکن و تکرار هم میکردم فقط تو بیمارستان میشه تو پوشاک جیش کرد و تو خونه نمیشه و میدونستم که میخوای ترک عادت بشی  ولی به هیچ وجه زیر بار پی پی تو پوشاک نرفتی و میرفتیم دستشویی تا اینکه اومدیم خونه و گلاب بروت کل خونه توسط شما آبیاری شد و کل فرشها بینصیب نموندن ولی میدیم تو مقصر نیستی و دوباره شروع کردم و هر نیم ساعت رفتیم دستشویی که ظرف یک هفته دوباره تقریبا وضعیت به حالت قبل برگشت

4- حفظ شدن تمامی شعرهایی که بلد بودی و کتابهات آخه بابا کتابهات رو هم آورد بیمارستان و روزی چند بار همشون رو مرور میکردیم و شعرهایی رو هم که بلد بودی با هم میخوندیم

5- پیدا کردن چند تا دوست خوب که با دو تاشون خیلی مچ شدیم و با هم در تماس هستیم الحان جون و ابولفضل جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان ساينا
20 آبان 91 7:49
ماماني مي دونم خيلي داري فشار رو تحمل مي كني ولي بازم آفرين كه هنوز با صبر و حوصله به كوچولوي خوشمزه تون توجه مي كنيد...الهي بميرم خاله جون چقدر عذاب كشيدي انشا... كه ديگه هيچ وقت برات پيش نياد


ان شا الله عزیزم
مامان ملینا
20 آبان 91 8:38
سلام عزیزم ان شالله که همیشه تنی سالم داشته باشید و در کنار هم خوش باشید.
فدای ژست نازت برم رهای گلم.دوست دارم عزیزم


مرسی زهرا جون
خاله نسیم
20 آبان 91 8:52
ای جونم،گوش مرواریدخاله دیگه همه چی تموم شد وایشالا دیگه بیمارستان و نبینی



ان شا الله نسیم جون
محبوبه
20 آبان 91 9:13
سلام
نکات مثبت هم داشته که
الهی دیگه پیش نیاد هیچ وقت برای رهای گلم و هیچ کوچولوی دیگه ای. بلا ازش دور ایشالله


آره محبوبه جون ممنون عزیزم
مامان کوثری
21 آبان 91 23:02
ز وبلاگ جدید نی نی مد دیدن کنید نظر بدین و عکس نی نی فشن های خودتون رو برامون بفرستین تا تو وبلاگ بگذاریم و همه از تیپ و مدل لباس هاشون لذت ببرن و استفاده کنن
http://ninimod.niniweblog.com/


به روی چشم حتما
مامان ماهان
26 آبان 91 16:38
ای جونم
چه نکات مثبت جالبی گلم
الهی قربونت برم تو اون موقع مواظب بوده که مامانی دعواش نکنه


آره عزیزم همیشه حواسش هست
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
27 آبان 91 11:14
وای عزیز خاله دیر خبردار شدم خیلی ناراحت شدم. خدا بد نده. خدا رو شکر که تموم شد ولی واقعا اعصابم به هم ریخت وقتی پست قبل رو خوندم. آخه چرا با لباس کم بردنت سر سره بازی. باز هم خدا رو شکر که تموم شد. مراقب خودت باش دختر گلم.


ممنون خاله جون
مادر کوثر
1 آذر 91 13:59
سلام دوستم
کوثر جون با شبکه پویا شعر میخونه. شنیدین؟
تشریف بیارید منتظریم


گلم اومدیم ولی موفق نشدیم گوش کنیم
مادر کوثر
6 آذر 91 13:07
انشالله دیگه مسیرتون هم به بیمارستان نیوفته
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد