روز تولد گلم
دختر عزیزم نازی جونم
میخوام از اول برات تعریف کنم شب ساعت ۳ بود که از خواب بیدار شدم و دیدم که اصلا حال ندارم
بعد با با بابا رفتیم بیمارستان و من رو از بابا جدا کردن و بردن اتاق زایمان خیلی حالم بد بود و مدام
گریه میکردم آخه عزیز دلم هنوز ۳ هفته زودتر از این بود که تو بیای و دکتر میگفت شاید اتفاق خوبی
نیوفته و من خیلی ناراحت میشدم و فقط دعا میخوندم و با خدا درد و دل میکردم و دکتر ها مدام به
من آمپول میزدن تا ریه های تو تکمیل بشه خلاصه ساعت ۱۰.۵ من را بردن بلوک عمل و ساعت
وارد اتاق عمل شدم و ۱۱:۲۰بود که تو عزیز دلم خوشگلم .نازم .به دنیا اومدی و سریع گذاشتنت لای
پتو و من پای تو رادیدم و سوال کردم سالم گفتند بله و گفتم حتما دختره گفتند بله آخه گلم من
وبابایی عاشق دختر بودیم خلاصه من رابرگردادند به اتاق و کم کم داشتم به هوش می آمدم که
سوال کردم پس بچه کو گفتند تو دستگاهه خیلی ناراحت شدم وشروع به گریه کردم تا اینکه بعد از
ملاقات خاله مهسا و خاله فاطمه اومدن و چون همسر خاله فاطمه دکتر اون بیمارستان بود با هم
اومده بودن پیش تو و از تو فیلم گرفته بودن نمیدونی زمانی که فیلم رادیدن انگار دنیا رو بهم دادن
آخه خودم نمیتونستم از رو تخت تکون بخورم سوند بهم وصل بود ولی بابایی میومد پیشت .
خلاصه یک روز با عکست حال کردم تا فردا که با مامانی اومدم و دیدمت و هنوز زیر سینه نبودی
فقط شیر میدوشیدم و بهت میدادن تا اینکه از روز سوم زیر سینه شدی و من با عمه مهری اومدیم
و برای اولین بار بغلت کردم خیلی خیلی عالی بود و تو گلم شروع کردی به شیر خوردن
خیلی روزهای سختی بود چون کنار هم نبودیم و بالاخره بعد از ۴ روز دکتر تورا مرخص کرد و من هم
مرخص شدم و با هم اومدیم خونه و............. دخمل قشنگم شما ۵/۲ کیلو بودی و قدتم ۴۳
و دور سرت هم ۳۳ بود.