مبارک دندونت
عزیز دلم دیروز عصر هم خیلی بیقرار بودیو من چون امروز مهمون دارم نمیتونستم به کارهام برسم چون فقط با تو بودمکه آخر سر خاله سحر و بابایی اومدن تورو بردن بیرون و از اونجا هم بردن خونشون من هم به کارهام رسیدم و بعد اومدم
خونه مامانی تو داشتی گریه میکردی و آوردم بهت غذا بدم به خاله گفتم قاشق فلزی بیاره امتحان کنیم که بــــــــــــــــــــــله قاشق تق تق صدا داد قربونت برم مبارکهدندونت
خیلی خوشحال شدیم بعد بابا اومد و من و بابا رفتیم بیمارستان پیش آباجون آخه بنده
خدا امروز افتاده و دستش شکسته از بیمارستان برگشتیم و شما را برداشتیم و اومدیم
خونه و خوابیدیم.
امروز قراره برات دندونک درست کنم عزیزدلم الــــــــــــهی زودتر دندونات در بیاد و راحت بشی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی