پیکنیک با رها
اونروز یه روز تعطیل بود بابا به ما (مامانی و بابایی) قول داده بود یه روز مارو ببره همون کوهی
که هفته پیش خودش رفته بود پس آماده شدیم و حرکت کردیم به سمت مقصد مسیر خیلی
طولانی بود و جاده خاکی ولی سرانجامش خیلی باحال بود خیلی مناظر زیبا و دلنوازی داشت
ولی متاسفانه من و تو بی نصیب از این مناظر بودیم چون مجبور بودیم تو چادر بمونیم هم باد
بود هم سرد و هم نم نم بارون خلاصه ما تو چادر صفا میکردیم ولی آخر سر خاله
سحر موند پیش تو (خواب بودی )و من هم با بقیه رفتیم پیش آبشار و برگشتم دیدم همچنان
خوابی این هم عکسهای پیکنیک رها خانم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی