واکسن یکسالگی
دختر عزیزو شجاع من دیروز ساعت 11 پاس گرفتم و تو رو بردم مرکز بهداشت باباجون جلسه
داشت نتونست بیاد قرار شد بیاد دنبالمون خلاصه نوبتمون که رسید طبق معمول واکسنهای
قبل با کمال شجاعت (هزار ماشا الله)فقط یه جیغ و السلام دیگه گریه خبری نبود و قرار شد
10دقیقه باشیم بعد بریم که تو این مدت شما مشغول بازی بودی و بزور کمی بهت شیر دادم
آخه خانم دکتره گفت باید مایعات بخوری بابایی اومد دنبالمون و برگشتیم برای تو آبمیوه خریدیم
برای مربی های مهد هم بستنی و رفتیم مهد خیلی تعجب میکردن که تو اینقدر آرومی خلاصه
ساعت 12 هم قطره استامینوفن بهت دادم (چون صبح هم ساعت 8 داده بودم ) غروب خونه
بودم و جایی نرفتیم کلی با هم نا نای نای کردیم و چون آقایون خانواده تو باغ بودن و رفته بودن
برا چیدن زرد آلو به بابا جون کمک بکنن قرار شد ما خانمها هم شب برا شام بریم باغ زحمت شام
با خاطره جون (نوه عمه ملوک بود)ساعت5/9 رفتیم تعدادمون زیاد بود خانواده عمه آذر ،عمه ملوک ،
خاله رفعت ،شهین جون ،نداجون،مامانی و بابایی و......دخترم شما کلی تو بغل بابایی رقصیدی
وهمه زده بودن زیر خنده ول کن هم نبودی میگفتیم بسه ناراحت میشدی هادی(بابی هورمزد)
برات آهنگ میزد و تو میرقصیدی ،عزیز دلم شب خیلی نگران بودم که تب بکنی ولی خدارو شکر تب
نکردی ضمنا دکتر گفت احتمالا عوارض این واکسن بعد از 6 یا 12 روز بروز بکنه ،خدا کنه هیچ عوارضی
نداشته باشه الهی الهی