رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

ارادت خاص به آباجون

1390/9/22 12:35
نویسنده : Raha:)
706 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام دختر نازم میخوام داستان آبا جون رو برات بنویسم

خانومی آبا جون مادر بزرگ پدری بابا است یعنی بابای آقاجون و از اونجایی که بعد از مرگ

 همسرش با داشتن تنها فرزندش  خیلی غصه خورده و با تولد بابا محمود زندگیش

شیرین شده عاشق بابای تو شده 

 به طوریکه خودش بابا رو  بزرگ کرده و حتی شبها پیش خودش میخوابونده و موقعیکه

 گشنش میشده میبرده میداده عزیزجون تا شیرش بده و برمیگردونده پیش خودش خلاصه

 اینکه  همه جوره و همه جا مدافع حقوق بابا بوده  و بابا هم عاشق آبا جون طوریکه از من

 هم بیشتر دوستش داره گاهی وقتا من و عزیز جون حسودیمون میشه ............

بعد از ازدواج ما هم آباجون هر روز لحظه شماری میکرد که بچه ما رو تو آغوشش بگیره

و نمی دونی تو اون 6 سالی که خبری از اومدن تو نبود آبا جون چی کشید  هر بار که

 میرفتیم خونه عزیز و میدی من نماز نمیخونم یا لاک زدم اخماش میرفت تو هم و حسابی

پکر میشد و من رو هم ناراحت میکرد خیلی دلم شکست تو اون سالها ولی خوب ..................

کلی نذر و نیاز میکرد و حسابی منتظر بود تا اینکه خدا خواست تو رو به ماهدیه داد و 

 آبا جون به آرزوش رسید موقعیکه تو نوزاد بودی میرفتیم خونه عزیز جون چشم از تو بر

 نمیداشت و مدام مراقبت بود و به من هم میگفت تو فقط به بچه شیر بده

( یعنی حکم یه گاو شیر ده رو انجام بده )

کسی هم جرات نداشت چشم چپی به تو نگاه کنه

خلاصه با این محبت الان شما خانوم خانومای قدر نشناس شدی بلا مدام در حال آخ کردن

آبا جون هستی آخه آباجون یکم گوشاش سنگینه و موقعی که میخواد باهات حرف بزنه

بلند صحبت میکنه و وقتی تو آخ میکنی اون هم اداتو در میاره و تو بدتر ادامه میدی

 هر چی میگیم تو گوشت نمیره و حتی اسم آباجون رو هم میشنوی شروع به آخ کردن

میکنی بابا هم خیلی نارحت میشه ولی  تو به هیچ صورت کوتاه بیا نیستی دیروز بابا

یه کتاب جدید برات گرفته بود که یه پیرزن توش بود و بابا بهت گفت این آبا جونه حالا

کتاب رو که باز میکنی به اون صفحه که میرسیدی شروع به آخ کردن میکردی عزیزم

آدم هم اینقدر نمک نشناس میشه میدونم متوجه نیستی چون  آبا جون خودش

باعث میشه و به قول عزیز جون حرص تو رو در میاره آخه اونجور که بقیه میگن

تو واقعا بچه مهربون و با محبت و دست و دلبازی ولی نمیدونم در مورد آباجون

 چیکار کنم امیدوارم هرچه زودتر این عادت رو ترک بکنی به امید اونروز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان دیانا
22 آذر 90 15:42
خدا این آبای دوست داشتنی و مهربون رو برای شما حفظ کنه قدرش رو بدونید
مریم که دوست داره
23 آذر 90 12:40
چه آبا جون دوست داشتنی خدا حفظشون کنه.
رها جیگل همه کارات بامزه است به آخ کردن کتابت کلی خندیدم.خیلی عسلی به خدااااا.
یه چیز بگم به کسی نگیا یه دختر مثل توداشته باشم دیگه از خداچیزی نمیخوام


ای جونم خاله مریم امیدوارم به آرزوت برسی عزیز دلم
مامان ساينا
23 آذر 90 13:44
خدا همه بزرگاي با محبت را برامون حفظ كنه.
مامان محمدجان
23 آذر 90 22:54
معلومه آبا جون خیلی تو زندگی سختی کشیده و الان روزای خوشیشه عزیزم رهاجون هم بالاخره مهربونیای آبا جون رو درک میکنه اینا همه شیطنتای بچه گانه اس
مامان پرهام
24 آذر 90 10:24
سلام یاد مادربزرگ مادری ام افتادم ما هم به ایشون می گفتبم :آبا
مامان بیتا
24 آذر 90 17:03
000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________** منتظر حضور پرمهرتون در وبلاگ بیتاجون هستم
مامان علی
24 آذر 90 21:21
مامان بزرگا برکت خونه هستن .ایشالله رها برزگتر که بشه اینو بهتر درک می کنه. رها جونم خیلی دوست دارما
مامان ماهان
24 آذر 90 23:47
خدا آبا جون رو حفظش کنه و سایه اش همیشه بر سرتون باشه
مامان ماهان
24 آذر 90 23:47
با پست تولد آپم
مامان ملینا
24 آذر 90 23:55
سلام سمیه جان ملینا هم آبای رها رو دیده اینم می گه آباست تازه بوس دوری هم کرد. مطمین باش درست می شه. رها حون بوسسسسسس
مامان فهیمه
25 آذر 90 17:11
سلام کد من در مسابقه جشنواره نی نی وبلاگ 139 لطفا نگاه کنید اگر دوست داشتید رای بدید
مامان آرتین
25 آذر 90 23:54
الهی قربون این دخمل نازم بشم که این همه بامزه است خدا همه پزرگترارو حفظ کنه حاجاقای من میگه نوه هسته بادومه ولی نتیجه از نوه هم شیرین تره
مامان علی
26 آذر 90 19:32
مامان بزرگا برکت خونه هستن. ایشالله رها هم بزرگ بشه اینو درک می کنه. ولی آخ کردنش خیلی باحال بود نازه این دخترو برم
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
26 آذر 90 21:40
بچه ها یه وقتایی از این کارا می کنن. بالاخره خوب میشه
مامان آتین
27 آذر 90 3:19
سلام عزیزممممممممم خوبی ؟ کلی دلتنگتون بودم قربون این دخملی بامزه برم من با اون آخ کردنش آتینم جدیدا" آخ کردنو یاد گرفته پدرمونو در آورده ها داستان این آبا جون هم خیلی جالب بود.... زنده باشه فندقی خوشملــمو ببوس
مامان سانای
27 آذر 90 15:23
عزیزم همیشه از حرفات معلومه که به خاطر فندق کوچولو خیلی عذاب کشیدی همیشه زنده باشه الهی . قدر آبا جون را بدون مهمون چند روز دنیاست
نوشين
28 آذر 90 2:51
الهي بگردمش...حتما ميخواد عوض اون 6سالي كه ابا جون مامانشو حرص داده در بياره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد