رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

شیرین کاریهای دخترم

1391/5/28 16:35
نویسنده : Raha:)
746 بازدید
اشتراک گذاری

 

عزیز دلم قربونت برم هر روز با کارهای قشنگت بیشتر عاشقت میشم و دیوونه وار میپرستمت قربون خدا برم که به این دخترا طبق غریزه حس مادری رو از همون اول تو ذاتشون قرار میده عزیزم وقتی با عروسکات بازی میکنی وقتی به حرفات گوش میکنم دیگه از خنده نمیدونم چیکار کنم قربون صدقشون میری و گاهی هم میگی :ساکت حرف نزن و شلوغ نکن  مامان ناراحته الهی فدات بشم که اینهمه فهمیده هستی

دائم در حال رقصی و تا صدای آهنگی میاد شروع به رقصیدن میکنی

هر چیزی رو که به کسی بخوای بدی میگی بفرما یا کسی چیزی بهت بده سریع میگی مرسی خیلی ذوق کنی میگی مرسی ممنون از کمدت لباسهایی که هنوز تنت نمیشه پیدا که میکنی سریع میگی مامانی جون ممنون دستت درد نکنه میدونی مامانی زحمت کشیده .

چند وقت پیش حوصله نداشتم گفتم رها حوصله ندارم گفتی چرا گفتم بابا اعصابم رو خورد کرده تو سریع گفتی  بابا اعصاب من هم خورد کرده میره باغ قربونت برم که من حریف بابا نشد امیدوارم تو بتونی حریفش بشی

چند روز پیش مامانی کمرش درد میکرد گفتم بیا بریم خونه مامانی به کمرش پماد بزنیم همینکه رسیدیم خونه مامانی ما مشغول صحبت بودیم که دیدیم رفتی و کرم آوردی و گفتی مامانی بخواب مامان کمرت پماد بزنه مامانی دیگه داشت ذوق میکرد  که اینقدر بفکرش هستی

دائم در حال صحبت کردن با خودت هستی عزیزم پر حرفیتم به خودم رفته راستی عزیزم اونروز عزیزجون یه اعتراف کرد که خوشرویی رها به مامانش رفته و همیشه دو تاشون در حال خنده هستن طفلی عزیز همیشه مدافع منه ولی جالب بود این اعتراف تو جمع مطرح شد و بابا یه کم جا خورد .

با وجود اینکه هنوز یکماه نشده که پروژه پوشاک رو شروع کردیم (اول ماه رمضون شروع کردیم )خوشبختانه خیلی خوب تونستیم این پروژه رو هم به اتمام برسونیم و حالا دیگه تقریبا کامل مسلط به کنترل خودت شدی مرسی مامان که همکار خوبی بودی .

 تا من نماز میخوام بخونم تو هم سریع دست و روت رو میشوری و میگی رها هم نماز بخونه دیروز افطاری حاج خانم بود تو باغ دیگه ملت بریده بودن از خنده مدام در حال وضو گرفتن بودی لب استخر و برمیگشتی و تو سجاده نماز میخوندی .

عزیزم حس مالکیتت بسیار بسیار قوی شده و هیچکس جرات نداره به وسایلت دست بزنه که سریع میگی مال منه مال منه عمه مهری از این سو استفاده میکنه و میگه سمیه مامان منه سریع جیغ و هوار که مامان خودمه چنان ناز خودمه تلفظ میکنی که من نمیتونم .

فقط یه ایراد که اون هم با این برنامه های تلوزیون و صحبتهای اطرافیان بعید نبود که یاد بگیری اینه که چند و قت پیش تا کسی اذیتت میکرد سریع میگفتی اَه پورو با اینکه خیلی جالب ادا میکردی و همه میخندیدن و سعی میکردن دوباره بگی ولی من با کلی تلاش ترکت دادم و خوب هم فراموش کردی و الان دیگه به نقطه اوج اوج عصبانیت برسی بکار میبری و حالا تا کسی اذیتت میکنه سریع یه بد نثارش میکنی اگه خیلی ناراحتت بکنه دوبار میگی بد بد جالبه چون ما گفتیم بد نگو سریع تا ما میگیم رها میگی بد نگم  امیدوارم این  را هم فراموش کنی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

زهره مامان نیایش
28 مرداد 91 17:25
سلام سمیه جون ممنونم که پیش ما اومدی دلمون براتون تنگ شده بود ببخش که خیلی وقته نتونستم بیام به به می بینم که رها خانوم عسل هم که هر روز شیرین تر رو زقبل میشه فداش شم خیلی شیرین و ملوس و بلبل زبون شده ما شا الله خدا حفظش کنه در راستای حرف خودت باید بگم واقعا این کوچولو ها قشنگ ترین بهانه های زندگی ما هستن بهانه برا ی خندیدن،شاد بودن،دلخوش بوددن و امید داشتن یا حتی نگران بودن... خدا حفظشون کنه در پناه خودش راستی عیدتون هم پیشاپی شمبارک التماس دعا
مامان نسترن
30 مرداد 91 10:57
خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یک ماه ی خود را در رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم
سحر
2 شهریور 91 12:24
سلام خیلفی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم خاله جون البته اینبارم به دلیل قاطی کردن یاهو بود! ولی خوووب خیلی بزرگتر شدی تبریک می گم بت.
نگار
3 شهریور 91 11:46
مرسی که به وب منم سرزدی .روز خوش
❤مامان آزی❤
3 شهریور 91 12:04
شما هم در مسابقه رویای زیبا شرکت کنید شاید کوچولوی شما اینبار برنده ما باشه حتما بیاید و بخونید شرایط و ثبت نام کنید خوشحال میشیم
نی نی ارشام و سارا
3 شهریور 91 15:32
مـی‌ نشیـنـم رویِ ایـوانِ بـا دو استــکانِ چــای آری فـقـط بــا دو استــکانِ چـــای مـی‌ نشیـنـم بــه انـتـظار فـکـــر مـــی‌ کنـــم فـکـر مــی‌ کنــم و تـکــرار مــی‌ کـنــم تــو مــی‌ آیــی ... تــو مــی‌ آیــی ... تــو مــی‌ آیــی ... و یــک روز تـــو مـــی‌ آیـــی بــه رویِ ایـــوان بــرایِ صــرفِ چـــای مــی‌ آیـــی و مــی‌ پــرســـی‌ هـنــوز هـــم دوسـتــــم داری؟؟
مامان نیایش
3 شهریور 91 15:36
خاله نسيم
4 شهریور 91 9:23
براي گوش مرواريد خودم من عاشق بچه هاي شيرين زبونم كاش ارتينم اينجوري بشه الان كه بازبون بي زبوني اونقدر حرف ميزنه كه نگو راستي پرسه تنها خوابيدن زياد سخت نيست من نزديك10روز تو اتاق آرتين خوابيدم والان 2روزه شبارو هم تنها ميمونه البته تا ساعت 3-3:30 تا هر وقت كه براي شير بيدارشه بعدش ميارمش پيش خودم البته قبل از خواب يك عالمه صلوات وآيت الكرسي ميخونم براش تا بچم راحت بخوابه
محبوبه
4 شهریور 91 12:46
عزیزمه قربونش برم من شیرین خاله تبریک می گم موفقیت از پوشک گیری رو، واقعا که کار شاقیه
مامان ملینا
10 شهریور 91 19:13
سلام سمیه جون خودم ، منم با عزیزجون موافقم مادر خوش خنده ای هستی . اگه اطرافیان بذارن بچه ها رو خوب می تونیم تربیت بکنیم. آفرین به رهای گلم که جیشش رو می گه خاله خیلی دوستت دارم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد