دیگه کم آوردم
رها خانوم عزیز دلم امسال شب یلدا ما شام دعوت بودیم آخه دختر خاله بابا (الهه جون )دکترا قبول شده و واسه همین مامان و باباش سور دادن و شام بیرون دعوت بودیم و بعد از شام همه رفتن خونه خاله و ما نرفتیم چون میدونستیم بریم از دست شلوغ کاری تو نمیتونیم بشینیم تو رستوران که همه نشسته بودن فقط تو در حال گشتن بودی و لحظه ای هم ننشستی و رفتیم خونه مامانی چون اونا تنها بودن و خواستیم با اونا باشیم عزیز دلم الان که دارم این پست رو مینویسم خیلی عصبانی هستم و حسابی با تو دعوامون شده آخه من دوربین رو آوردم وصل کنم به کامپیوتر و عکسهای شما رو بریزم تو سیستم که شما سریع دوربین رو برداشتی و شروع به عکس گرفتن کردی و آخر سری هم دوربین از دستت افتاد رو سرامیک و کلا تعطیل شد و من هم عصبانی شدم و برخورد بسیار جدی با تو کردم الانم دستام داره میلرزه آخه جدیدا خیلی بلا شدی و رسما دیگه در مقابل تو کم میارم راهکار امروزم احساس میکنم موفقیت آمیز باشه البته امیدوارم آخه تو اوج دعوا مشغول خوردن نوفاله بودی که من از دهنت درآوردم و گفتم تا دختر خوبی نباشب نوفاله بی نوفاله و رفتم سراغ کارهام که معذرت خواهی شروع شد آخه تو اگه این زبون رو نداشتی چیکار میکردی شروع به عذر خواهی کردی و میگفتی دختر خوبی شدم ولی من قبول نکردم و گفتم باید ثابت کنی خلاصه کلی ازت قول گرفتم و سپس نوفاله تو دادم بهت جدا نمیدونم در مقابل شیطنتهای تو چه کنم دیروز رفته بودیم خونه عزیز روضه که با کسرا آتیشی سوزوندی آن سرش ناپیدا و به عزیز گفتم دیگه روضه بی روضه انتظار نداشته باشین من بیام با این وضعیت خدا رو شکر فکر کنم راهکارم داره عمل میکنه آخه همین الان فلش من رو برداشتی تا بزنی تو تلوزیون و من هم تهدید که یا فلش رو میدی یا نوفاله بی نوفاله که سریع تسلیم شدی دوستان عزیزم هرکی راهی میدونی بهم بگه واقعا دیگه اعصابم داره بهم میریزه هم خودم ناراحت میشم همرهامیدونی دخترم من میدونم تو بچه ای و باید بچه گی بکنی ولی باید اشتباهاتت رو بفهمی و دوست دارم خوب تربیت بشی بخدا عاشقت مامان جون وقتی دعوات میکنم تمام بدنم میلرزه و سر درد میگیرم و خیلی بهم فشار میاد در ضمن دوست ندارم هیچوقت تو جمع دعوات کنم و واسه همین تو خونه همیشه بهت تذکر میدم تا یاد بگیری