فرشته مهربون
میلاد حضرت رسول بر همگان مبارک
دختر گلم روز پنجشنبه 91/10/28 بود خونه مامانی شام بودیم طبق معمول شما سر خوردن غذا گریه و زاری که من داشتم غذا میدادم بهت که یهو بالا آوردی و بابا عصبانی شد و گفت نده میبینی که دوست نداره خلاصه من رو میگی از یه طرف از اینکه تو غذا نخوردی ناراحت و از طرفی هم از کار بابا خلاصه همین حرکت باعث شد که بنده به خودم بیام و دیگه بیخیال غذا خوردن جنابعالی بشم به قول مامان و بابام هم زحمت میکشیدم و هم حرص میخوردم و هم بد و بیراه میشنیدم و مامان هم گفت دیگه شیشه رو از رها بگیر چون شیر اشتهاشو کور میکنه خلاصه اونشب خوابیدیم و از فردا صبح من تصمیم گرفتم دیگه کاری با غذا خوردن تو یه مدت نداشته باشم آخه بابات معتقده چند روز نخوره گشنش بشه میاد میگه غذا میخوام ولی از اونجایی که من تو رو میشناسم تو همچین کاری نمیکنی خلاصه صبح که بیدار شدم نوفاله رو برداشتم و تو که بیدار شدی و سراغشو گرفتی گفتم فرشته مهربون برده گفتی پاشو بهش زنگ بزن بیاره گفتم شمارشو ندارم بابات داره خلاصه رفتی سروقت بابا و بابا هم بیدار شد و برای اولین بار من خودم صبحانه خوردم و اصلا هم به تو تعارفی نکردم و رفتم سراغ کارم بابا موند دست تو هر کاری کرد یه لقمه هم نخوردی خلاصه ظهر بابا دید که تو از گشنگی کلافه ای گفت سمیه بیار نوفالشو بده گفتم مگه نمیگی گشنش بشه میاد میگه خلاصه ظهر فقط غذاتو کشیدم تو بشقاب و گفتم میخوری بازم دلم نیومد بیخیالت بشم و نشستم بهت دادم آخه گلم تو اصلا عادت نداری خودت بخوری و حتما من باید کمکت کنم و بعد از خوردن غذا ؟آروم شدی من میشناسمت دیگه میدونم گشنت بشه کلافه میشی به بابا میگفتم باور نمیکرد ولی دید و باورش شد خلاصه من تصمیم بر این بود که شیشه شیرت رو کلا بگیرم ازت ولی شب موقع خواب خیلی اذیت کردی و بابا کم آورد و گفت یه مدت شبا بدیم و قرار شد که نوفالو رو روزها فرشته ببره شبا بیاره و بابا هم قبول کرد که دیگه دخالتی در مورد غذای تو نکنه و قبول بکنه که من بخاطر خود تو تلاش میکنم و حالا من تا بابا بیاد غذای تو رو میدم چون وقتی بابا رو میبینی لوس میشی و دیگه غذا نمیخوری عزیز دلم عاشق ماکارونی هستی هر وقت بگم رها جون غذا چی دوست داری میگی ماکارونی و من هم برای تو زود زود درست میکنم ولی بابا دوست نداره هر وقت هم میگم رها غذامیخوری میگی اسمش چیه ؟گشنه باشی میگی خیلی دوست دارم ولی سیر باشی میگی من این غذا رو دوست ندارم و من هم اصرار نمیکنم تا یه ساعت بعد که گشنت شد میپرسم که میگی دوست دارم ومیدم میخوری