رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

فرشته مهربون

1391/11/11 16:29
نویسنده : Raha:)
492 بازدید
اشتراک گذاری

 

میلاد حضرت رسول بر همگان مبارک

دختر گلم روز  پنجشنبه 91/10/28 بود خونه مامانی شام بودیم طبق معمول شما سر خوردن غذا گریه و زاری که من داشتم غذا میدادم بهت که یهو بالا آوردی و بابا عصبانی شد و گفت نده میبینی که دوست نداره خلاصه من رو میگی از یه طرف از اینکه تو غذا نخوردی ناراحت و از طرفی هم از کار بابا خلاصه همین حرکت باعث شد که بنده به خودم بیام و دیگه بیخیال غذا خوردن جنابعالی بشم به قول مامان و بابام هم زحمت میکشیدم و هم حرص میخوردم و هم بد و بیراه میشنیدم  و مامان هم گفت دیگه شیشه رو از رها بگیر چون شیر اشتهاشو کور میکنه خلاصه اونشب خوابیدیم و از فردا صبح من تصمیم گرفتم دیگه کاری با غذا خوردن تو یه مدت نداشته باشم آخه بابات معتقده چند روز نخوره گشنش بشه میاد میگه غذا میخوام ولی از اونجایی که من تو رو میشناسم تو همچین کاری نمیکنی خلاصه صبح که بیدار شدم نوفاله رو برداشتم و تو که بیدار شدی و سراغشو گرفتی گفتم فرشته مهربون برده گفتی پاشو بهش زنگ بزن بیاره گفتم شمارشو ندارم بابات داره خلاصه رفتی سروقت بابا و بابا هم بیدار شد و برای اولین بار من خودم صبحانه خوردم و اصلا هم به تو تعارفی نکردم و رفتم سراغ کارم بابا موند دست تو هر کاری کرد یه لقمه هم نخوردی خلاصه ظهر بابا دید که تو از گشنگی کلافه ای گفت سمیه بیار نوفالشو بده گفتم مگه نمیگی گشنش بشه میاد میگه  خلاصه ظهر فقط غذاتو کشیدم تو بشقاب و گفتم میخوری بازم دلم نیومد بیخیالت بشم و نشستم بهت دادم آخه گلم تو اصلا عادت نداری خودت بخوری و حتما من باید کمکت کنم و بعد از خوردن غذا ؟آروم شدی من میشناسمت دیگه میدونم گشنت بشه کلافه میشی به بابا میگفتم باور نمیکرد ولی دید و باورش شد خلاصه من تصمیم بر این بود که شیشه شیرت رو کلا بگیرم ازت ولی شب موقع خواب خیلی اذیت کردی و بابا کم آورد و گفت یه مدت شبا بدیم و قرار شد که نوفالو رو روزها فرشته ببره شبا بیاره و بابا هم قبول کرد که دیگه دخالتی در مورد غذای تو نکنه و قبول بکنه که من بخاطر خود تو تلاش میکنم و حالا من تا بابا بیاد غذای تو رو میدم چون وقتی بابا رو میبینی لوس میشی و دیگه غذا نمیخوری عزیز دلم عاشق ماکارونی هستی هر وقت بگم رها جون غذا چی دوست داری میگی ماکارونی و من هم برای تو زود زود درست میکنم ولی بابا دوست نداره هر وقت هم میگم رها غذامیخوری میگی اسمش چیه ؟گشنه باشی میگی خیلی دوست دارم ولی سیر باشی میگی من این غذا  رو دوست ندارم و من هم اصرار نمیکنم تا یه ساعت بعد که گشنت شد میپرسم که میگی دوست دارم ومیدم میخوری

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان آراد(خاطره)
10 بهمن 91 13:55
جونم... امان از دست این باباها..بابای آراد هم دقیقا همین طوریه.. ولی خب چیکار میشه کرد ...فکر میکنن بیشتر از مامانا به فکر بچه هاشونن.. منم تصمیم گرفتم تا خودش نخواد به آراد غذا ندم.. ایشالا که خودشون پی به گرسنگیشون ببرن رها جونو ببوس عزیزم.. خودتو زیاد ناراحت نکن...درست میشه
الهام مامان رامیلا
10 بهمن 91 19:12
سلام سمیه خانم خوبی بله دیگه اینقدر دیر به دیر می یایی پیش ما دیگه می بینی که بله چقدر اینها تغییر کردن رها جونم خوبه تو رو خدا زود به زود بیا دلمون تنگ میشه عزیزم


باشه الهام جون سعی میکنم زود زود بیام
نسیم -مامان آرتین
11 بهمن 91 12:25
ایجونم سمیه جون انگار خونه ماست به نظرت با این بابا ها چی کار کنیم منم بعضی وقتها کم میارم هم از دست غذا نخوردن آرتین وهم از دست .......



هیچی گلم مجبورین بسوزیم و بسازیم دیگه......
کیانا
12 بهمن 91 12:17
سلام عزیز رها جون خوبه قربونش برم ممنون که افتخار دادی منم شما رو لینک کردم مواظبش باش بوسسسسس
مادر کوثر
14 بهمن 91 14:14


عزیزممممممممممممممم
تا بچه ها یاد بگیرن چجوری خودشون غذا بخورن و یاد بگیرن که با خوردن چقد شارژ میشن عمری از ماها میگذره

غذا بخور رها جونممممممممممممم
تا قوی بشی و بتونی خوب بازی کنی و خسته نشی

آره والا
مامان پارسا
16 بهمن 91 14:51
چه جالب ما هم قبلا این اوضاع رو با بابایی داشتیم ولی تلاش های من نتیجه داد و الان چند ماهیه که خودش غذا می خوره تازه باید حواسم باشه زیاد نخوره. باباجونشم جلو همه اعتراف کرد که اگه زحمتای من نبود پارسا الان اینطوری نبود.
مامان نیایش
23 بهمن 91 9:33
عزیزم همه بچه ها همین طورن تا زه بزرگ هم که بشسه بازم ممکنه بد تر هم بشه یعنی ربطی به شیر خیلی نداره نیایش هم موقع غذا یه جا نمیشینه باید دنبالش بدوم که میخ وام یه لقمه غذا بهش بدم دیگه مادر یعنی صبوری فقط باید با بازی بهش غذا بدی اصلا اصلا اصلا انتظار نداشته باش ازش که خودش بیاد بخوره و بگه گشنمه اقتضای سنشه و یه چیزی بهت بگم همه روان شناسا میگن همیشه حق با بچه است
یعنی مادر و پدر باید اینقدر صبور باشن که هر جوری که اون احساس راحتی و خوشحالی میکرد باهاش کنار بیان و از خودشون بگذرن رها هنوز خیلی کوچیکه ازش بیشتر از سنش انتظار نداشته باش و با هیچکی مقایسه اش نکن
فدااااات ببخش خیلی حرف زدم گوش خودم از این حرفا پر بود گفتم با تو هم در میون بذارم این جوری خودتم راحت تر میشی


آخه زهره جون یه عده دیوونم میکنن و میگن باید خودش بخوره و تا کی تو میخوای بهش غذا بدی و الا من مشکلی نادارم که خودم بهش غذا بدم
مهرنوش (دوس سحر)
23 بهمن 91 20:35
سلوم... مخسی...
وب فندقتونم قشنگه...
فک کنم رها جون خلی از من بدش بیاد سر قضیه ی "چشاش بسته میشه"


نه مهرنوش جون دوست داره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد