نمونه دیگه از قلدری
عسلم الان که اومدم مهد دیدم صدات داره میاد کمک مربی گفت بیا صحنه را ببین خیلی
صحنه با مزه ای بود طفلک مژگان جون نشسته بود داشت به بردیا غذا میداد تو هم گریه
کنان دور بردیا میگشتی تا یه جورایی بره کنار تا تو به عشقت مژگان جون
برسی همه زده بودن زیر خنده و شما گریه میکردی که من رو دیدی با خودت
گفتی بیخیال مژگان جون و سریع گریه کنان اومدی سراغ من عزیزم اصلا دوست ندارم
حسود باشی آخه خوب بردیا هم مثل شما به مژگان جون احتیاج داره قربونت برم که
این حرفا واست خیالی نیست .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی