خاطره تولد
سلام دختر یکساله خودم عزیز دلم روز تولدت که ابتدا جشن مولودی
امام حسین بود تو گلم ظهر ساعت 1 تا 2 خوابیدی و دیگه عصر نخوابیدی از ساعت 5 که
مهمونه اومدن بد خلقی ها ی شما هم شروع شد تقریبا اکثر مهمونها اومده بودن
ساعت 5.45دقیقه بود که عزیز جون و عمه وزنعمو اومدن با اینحال که قبلا خواهش کرده بودم
که زود بیان و 4.5 یا 5 خونه ما باشن ولی......شما هم عزیزم از بغل من پایین نمیومدی
من هم که مجبور بودم جلوی در بایستم تا از مهمونها استقبال کنم دیگه دستم درد گرفته بود
ولی راضی بودم تا شما عصبانی نباشی که جیغ بزنی میرفتی بغل عزیز و عمه ولی با جیغ
فراوان و من را هم که میدیدی سریع باید میومدی بغلم متاسفانه خاله سحر کلاس داشت و
نبود چون اگه او بود من کمی راحت بودم خلاصه همه دست که میزدن شما هم دست
میزدی شکلات که پرت میکردن ذوقمیکردی کیک را که آوردن کلی خوشحال شدی ولی
اون کیک اما حسین بود کیک شما رو باباجون برده بود خونه تا بقیه مهمونها نفهمن که تولد
شماست آخه نمیخواستیم کسی تو زحمت بیوفته
عزیزم ساعت 7.5 که خاله اومد دیگه راحت شدم و آخر سر ساعت 8.5 خوابیدی و اونوقت
جشن تموم شد و مهمونها رفتن البته مهمونهای دور (اقوام درجه یک )موندن و عمه رفت از
خونه کیک تولد را آورد و مراسم تولد شروع شد و تو رو بزور بیدار کردن چون همه عجله داشتن
که برن و من هم میدونستم اینطور بیدار بشی بهونه میگیری ولی خوشبختانه همکاری کردی
البته طبق معمول در بغل من نه کلاه میزاشتی نه تنها وایمیستادی من هم اذیتت نکردم گفتم
بزار هر جور راحتی که اذیت نشی و اما در ادامه مطالب
کیک رهاجون
رها و سلماجون