رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

عید نوروز مبارک

    نوروز یادگار دین زرتشت ،مهر کوروش ،جام جمشید ،تیر آرش ،خون سهراب ،رخش رستم ،عشق بابک ، بزرگترین جشن ایرانیان مبارک   ...
1 فروردين 1391

هورا هورا هورا ما برگشتیم با عیدی

  سلام سلام صد تا سلام دخترم عیدی ما قبل از عیدADSL بود که  بالاخره راه اندازی شد  راستی خانومی عکسهای بم رو تو پست نکات مهم گذاشتم خواستی ببین و اما چند سخن  مادرانه : عسلم  هر سال ساعاتی قبل از تحویل سال آرزوهای قشنگی که داری تو یک برگ بنویس  و بزار لای قرآن و سال بعد در عین حال که آرزوهای جدید رو میزاری آرزوهای قبل رو هم بخون ببین کدوم برآورده شده من خودم هر سال اینکار رو میکنم خواستم تو هم اگه خواستی راه مامان رو ادامه بدی عزیزدلم امیدوارم هر سال که نو میشه کینه ها و کدورتها رو به سال کهنه بسپاری و فقط شادیهات رو به سال جدید منتقل کنی قربونت برم امیدوارم...
29 اسفند 1390

آرایشگاه رها خانم

  دختر نازم پنجشنبه به همراه عمه مهری و دو قلو ها رفتیم آرایشگاه مردانه تا موهای شما و نوید رو کوتاه کنیم برا ساعت 10/5 وقت داشتیم که سر وقت رسیدیم اول نوید کوتا کرد بعد شما یکم به جو عادت کردی و بعد خیلی خوب نشستی رو صندلی و بدون هیچ سر و صدایی عموی مهربون شروع کرد موهات رو کوتاه کرد خیلی ناز گاهی یه نق کوچولو میزدی ولی سرگرمت میکردیم و یادت میرفت آقای آرایشگر میگفت من منتظر بودم گریه کنه چه دختر خوبیه گریه نکرد آفرین دخمل نازم مبارک باشه خیلی ماه شدی عکس هم گرفتم زود زود برات میزارم به محض اینکه عکسها رو ردیف کنم. واسه اینکه دخمل خوبی بودی واست جایزه یه فیل گرفتیم که میگه i love you ...
22 اسفند 1390

سفر نامه بم

      سلام سلام  دخترم برگشتیم با خاطرات سفر : عزیزم هفته گذشته چهار شنبه  چمدونامون رو بستیم و رفتیم یه  سفر به استان کرمان شهرستان بم و منطقه ارگ جدید بم آخه خانومی دایی محمد رضا (دایی من)اونجا کار میکنن و یک سالی هست که زندایی و بچه ها هم رفتند اونجا و ما موفق نشده بودیم بریم پیششون که خدا رو شکر برناممون ردیف شد و عازم شدیم رفتنی با قطار رفتیم جونم برات بگه که 1/5 روز تو راه بودیم وداخل قطار البته از زنجان هم با قطار رفتیم وماشین نبردیم و همین باعث شد خیلی سفرمون طولانی بشه خلاصه از اونجا برات بگم که خیلی خیلی خوش گذشت منطقه ای که منزل دایی اون...
11 اسفند 1390

غیبت طولانی

                  دخترم نمیدونم از کجا و از کی برات بگم در این آشفته بازار نبود اینترنت اینجانب به دایالاپ اکتفا نمودم و بابای جنابعالی اومد ابروشو درست کن زد چشمش رو هم کور کرد خواست وایمکس نصب کنه که زد مودم روهم دیلت نمود که متاسفانه سی دی مودم هم گم شده و یافت می نشود آنم آرزوست خلاصه دلم خونه گلم.... خوب بریم سراغ اتفاقات روزهای گذشته : شیرین ترین : خبر سلامتی عزیز جون ،که برای معاینات 6 ماهه رفته بودن تهران که خدا رو شکر دکتر گفته دیگه خبری از اون توده خطرناک وجود نداره و جواب آزمایشات همگی شکر خدا خوب بوده دلچسب ترین : ...
28 بهمن 1390

اولین برف بازی امسال

    دختر نازنم چهار شنبه و پنجشنبه چه برفی بارید حسابی همه جا رو سفید پوش کرد و همه را خوشحال پنجشنبه صبح هم جنابعالی با بابا حسابی برف بازی کردی عکس هم گرفتم ولی متاسفانه کابل دوربین و رو نمیتونم پیدا کنم تا عکساتو بزارم به محض پیدا کردن حتما از خجالتت در میام خداجون بابت نزول این نعمت سفید سپاسگذار و شاکریم ...
16 بهمن 1390

دوری خانومی از مهد

سلام دختر عزیزم ببخش که بازم کمتر سر به وبت میزنم و خاطراتت رو برات نمینویسم  آخه  خانوم گل تو خونه من خیلی کم پای سیستم مینشینم چون شما نمیزاری حتی یک لحظه  هم با سیستم کار بکنم دیروز برا اولین بار خودت وبلاگت رو دیدی و چه ذوقی میکردی اگه  با من همکاری کنی خوب پیش میریم از اونجایی که این هفته هم مرخصی اجباری هستم (البته به هیچ وجه خیال بازگشت ندارم ولی مدیر عامل قبول نمیکنه و میگه فعلا برات مرخصی رد میکنم تا بعد ) یه خورده روال کار از دستم در اومده و همه چیزم در هم و برهم  شده همینطور برنامه شما که امیدوارم هر دو مون زود به این وضعیت عادت بکنیم صبحها حسابی میخوابی ...
12 بهمن 1390

حکایات جدید

  دختر عزیزم شیرین زبونم اینروزا که در آستانه 19 ماهگی هستی حسابی دلبری میکنی دیگه همه چی رو خوب میشناسی  میوه های زمستونی رو کاملا شناختی رنگها رو تقریبا و هنوز کامل نشده و داریم تمرین میکنیم شمارش اعدا از 1 تا 6 ادامه پیدا کرده (یه دوووووووو سی ناهار پن ) جالب انگشتای دستت رو میشماری و خودت هم لذت میبری عاشق لباسهات شدی و کسی جرات داره بگه مال منه که جیغت میره هوا و میگی نههههههههههههههههههه راستی از روابطت با آبا جون بگم که حسابی اوضاع حسنه شده و خدا رو شکر مدام گوشی تلفن رو برمیداری یا با سحر یا با آبا صحبت میکنی وقتی هم عزیز جون زنگ میزنه میگی آبا یعنی گوشی رو بده به آبا...
4 بهمن 1390

خداحافظ انار کوچولو

     سلام دخمل نازم انار برگشت پیش فرشته ها خداحافظ انار عزیز   خیلی حالم خوش نیست و نمیتونم مطالب جدید بنویسم امیدوارم هرچه سریعتر پست خوبی برات بزارم پی نوشت :پنجشنبه تا شنبه رفتیم یه سفر کوچولو به کرج ...
2 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد