رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

تاخیر اساسی

 سلام سلام بازم من بدقول شدم قول داده بودم که تاخیرام تکرار نشی ولی شرمنده باز تکرار شد دختر نازم خودت که در جریان بودی و در ادامه هم برات تعریف میکنم و اما دوستان خوبم ببخشید که نتونستم بهتون سر بزنم سرم شلوغ بود ولی سعی میکنم دیگه دیگه تکرار نشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و اما دلایال غیبت رها خانم گل عزیزم اواخر هفته پیش تو شرکت اسباب کشی داشتم و اتاقم رو عوض کردن و اومدم یه طبقه بالاتر و در جوار مدیر و چند روزی درگیر اسباب کشی و مرتب کردن اتاقم بودم و از طرفی هم تو خونه مشغول تدارک نذری امام حسین آخه روز تاسوعا ما  خونمون نذری میپزیم واسه همین شرکت کار و خونه کار که آخر شب هم خسته میخوابیدم تا اینکه ...
19 آذر 1390

اندر احوالات رها خانم

  دختر ناز من شرمنده که این ده روز نتونستم وبتو آپ کنم ولی قول میدم تکرار نشه  خودت که میدونی چقدر سرم شلوغ بود و درگیر بیمارستان بودیم عزیزم حسابی دلت به دایی تنگ  شده بود هر روز تلفن میکردیم و با دایی صحبت میکردی خیلی جدی انگار داری تمام ماجرا  را براش تعریف میکنی و دادا میکردی و دایی هم کیف میکرد دیروز هم که دایی رو دیدی  خیلی ذوق کردی ولی مامانی نزاشت بری بغلش و بوست نکرد از دور واسه هم بوس پرت میکردین نازگلم یک  خبر مهم اینه که هشتمین مروارید هم بیرون اومد روز پنجشبه بود که  دیدم بله دندان آسیاب اول سمت چپ فک بالا زده بیرون خیلی خوشحال شدم ...
8 آذر 1390

تشکر و قدر دانی

  با سلام به همه دوستان عزیزی که تو این مدت نسبت به ما لطف داشتن و با دعاهاشون   برا داداشیم من رو همراهی کردن و دلداریم دادن از همگی کمال تشکر دارم الهی الهی الهی هیچکس مسیرش  هم به سمت بیمارستان نیوفته و همه مریضا لباس عافیت بپوشند  بعد از ده روز بالاخره امروز حامد مرخص میشه و میاد خونه ما همگی امیدواریم کاملا مشکل حل  شده باشه و دیگه هیچ مشکلی برا   ریه هاش بوجود نیاد. امیدوارم بزودی با پست جدید برمیگردم ...
7 آذر 1390

دخترم برا دایی حامد دعا کن

  عزیز دلم دایی حامد از روز شنبه بد جوری سرما خورد و آخر شب بابا بردش دکتر که متاسفانه  بیمارستان بستری شد و همه ما نگران، دیروز صبح من پیشش بودم که دکترش اومد و گفت  برونشیت حاد گرفته  ولی مثل اینکه امروز یه دکتر دیگه اومده و گفته آنفولانزای شدیده  حالا نمیدونیم بالاخره کدومشه هرچیه طفلی خیلی سخت نفس میکشه و دستگاه  اکسیژن بهش وصل کردن آخه دایی خیلی کم مریض میشد و اگر هم مریض بشه اهمیتی به بیماری نمیده ولی اینبار دیگه بیماری بدجور  حالگیری کرد و دیگه نتونست  باهاش بجنگه رهای مامان تو با اون قلب کوچیکت دعا کن که زود زود خوب بشه و  بر...
30 آبان 1390

خدایا شکرت

  دختر نانازم بالاخره گوش شیطون کر ،شکر خدای بزرگ انگار ابرهای تیره و تار مریضی کنار رفتن و سلامتی حاصل شد خدایا بازم ممنونم عزیزم من به همه میگم وقتی تو دندون  در میاری مریضیت این مدلی میشه میگن دندون چه ربطی داره به سرفه ولی باورکن ربط داره آخه دیروز دیدم که دندون پشتیت که در اومده بود نصفه دیگه اش هم کوچولو زده بیرون احتمالا بخاطر همین بوده نمیدونم خدا میدونه ............ مهم اینه که حالا خوب شدی بهتر غذا میخوری ،چیزهای شیرین میتونم بدم بخوری تازه  دیروز یه دل سیر هم انار خوردی نوش جونت دخمل گلم  همه این سلامتیت رو مدیون مامان پری هستم چون حسابی تو اون ...
23 آبان 1390

هفته ای که گذشت

سلام سلام صدتا سلام دختر عزیزم ببخش مامان یکمی تنبل شده و نمیتونه زود به زود پست جدید برات بزاره ولی سعی میکنم کل کارهای ناگفته رو برات بگم عزیزم این هفته   (شنبه) بردمت دکتر و خانم دکتر کلی از کار بابا ایراد گرفت که چرا نزاشته داروت رو تا آخر بخوری و دوباره گفت که مریض هستی و آنتیبیوتیک برات نوشت و قرار شد چند روزی مهد نری (یکشنبه ) مهد نرفتی و رفتی خونه مامانی و بعد از ظهر یک مسافرت 2 روزه به کرج داشتیم از اونجایی که عروسی خاله ساناز (دوست مامان )دعوت بودیم ماهم  ساعت 5/2راهی کرج شدیم و رفتیم خونه عمه آذر آماده شدیم و بعد رفتیم عروسی گل مامان تو یه سارافون جینگول پوشیدی و خیلی ماه شدی ولی متاسفانه توی کا...
19 آبان 1390

دختر خوب

  سلام سلام صد تا سلام دختر نازم از اونجایی که من روزهای سه شنبه و چهار شنبه کلاس دارم و عزیزدلم اکثرا میری خونه مامان پری ولی گاهی اوقات که چهارشنبه شام خونه مامان بتی  برقرار باشه میری خونه مامان بتی  سه شنبه من روزه بودم و ظهر ماشینمون خراب شد مجبور شدیم با تاکسی برگردیم که یه راست رفتیم خونه مامانی و شما از دیدن اونها و اونها از دیدن شما کلی ذوق کردین و تو با خاله سحر نهار خوردی بعد من شما رو خوابوندم و رفتم کلاس غروب که برگشتم دیدم بغل مامانی نشستی و مثل یه خانوم خوب داری نمیرو میخوری و مامانی سرگرمت کرد تا من افطار کردم بعد هم مامانی کلی ازت تعریف کرد که خیلی دختر خوبی شدی و اصلا مامانی رو اذیت...
12 آبان 1390

مسواک

  عزیز دلم دیشب  من مشغول مسواک زدن بودم که دیدم از کمدت مسواک رو برداشتی  و بدون اینکه من بهت بگم مشغول مسواک زدن شدی  الهی قربون این دخمل وظیفه شناسم بشم من   ...
5 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد