رهارها، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
وبوشممممممموبوشممممممم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
بهترین دوست دنیا سویل جونم:)بهترین دوست دنیا سویل جونم:)، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

فندق ما

به دنیای من خوش اومدی:) من اسم اینجا رو گزاشتم دنیای قصه ها :) اگه میخوای تو هم اینجوری بدونش:)

دختر بابایی

    عزیز دلم حسابی بابایی شدی کافی بابا از جلوی چشمات دور بشه شروع به داد و بیداد میکنی طفلک بابا نمیتونه از ترس تو جایی بره ، همسایه ها همه متوجه رفت و آمد بابای ما هستن چون وقتی بابا رفت میری پشت در و در را میکوبی که بابا بابا وقتی دیدی جوابی نیومد میگی بابا دف و بزور مشغول کاری دیگه میکنمت وقتی هم که بابا میاد خونه با ذوق داد میزنی بابـــــــــــــــــــــــــــا و بعدش مرتب بابا بابا میکنی دیروز عصر بهونه میگرفتی گفتم  تلفن کنم تلفنی با بابا  صحبت بکنی همینکه صدای بابا رو اونور خط شنیدی بغض کردی و شروع کردی به گریه کردن عزیزم  معلومه بابایی میشه صبح که مهد میری موقع تحویل دادن م...
10 مرداد 1390

هدیه

  دخمل نازم دندون که در آوردی باعث شده همه برات هدیه میگرن   اولین  هدیه را مامانی برات گرفت یک دست بلوز شلوار خوشگل صورتی دومی لیلا خانم  (همسایه) یک شلوار راحتی  صورتی و یک پاپوش سومی عمه مهری یک پیرهن خوشگل مامانی چهارمی رویا جون یک عروسک باربی پنجمی زن دایی معصوم ( زن دایی بابا)  سرویس چایخوری بچه گونه بعدا عکس همشون رو برات میزارم .                بلوز و شلواری که مامانی جون گرفته             ...
4 مرداد 1390

دخمل بلا

  سلام عزیز دلم دخمل نازم این روزها حسابی شیطون و بلا شدی دیگه هر  کاری که میتونی انجام میدی از هیچ خرابکاری غافل نمیشی کشوها را بهم میریزی میری سراغ کابینتها اونجارو بهم میریزی میری سراغ جاکفشی کلیه کفشها رو میاری بیرون بعد میری سراغ بوفه و خلاصه من بینوا هم در پی تو و مشغول جمع کردن ریخت و پاشهای تو  بهت میگم بابا کو میگی اف یعنی رفت وقتی هم حوصله ات سر میری کفشاتو میاری که یعنی بکن تو پام که بریم ددر حسابی ددری هستی میگم ددر کجا بریم میگی تاب تاب عاشق  تاب بازی شدی مهد فقط به عشق تاب بازی میری و اگه سوار نشی کلی  جیغ و فریاد راه میندازی قراره بابا بر...
4 مرداد 1390

تشکر تشکر

    سلام سلام دوستان خوبم از همه کسانی که پیغام تبریک فرستادن تشکر میکنم شرمنده مامانم یکم این روزها سرش شلوغه حتما بهتون سر میزنه دوستون دارم  رها ...
2 مرداد 1390

برنده برنده

  عزیز من گل من برنده شدنت مبارکه مبارک دختر اولین بار که در مسابقه ای برنده شدی امیدوارم در تمتم مراحل زندگی برنده بشی . از همه دوستانی که به دخمل من رای دادن ممنون خیلی دوستون داریم و حتما بهتون سر میزنیم . ...
1 مرداد 1390

اولین قدمهای زندگی

    دختر قشنگم دیروز که روز نیمه شعبام بود ما خونه مامانی بودیم و شما بازی میکردی که یهو ایستادی و شروع به قدم زدن یک قدم دو سه چهار ...........ده قدم برداشتی  خیلی ذوق کردم وسریع دوربین را برداشتم و بعد از کمی دوباره تکرار کردی همه ذوق کرده بودیم        سریع به بابا تلفن کردم و گفتم قربونت برم مبارکه قدمهای اول زندگیت عزیزم امیدوارم همیشه در مسیر درست قدم برداری گلم  ...
27 تير 1390

تولد کسری

  سلام دختر گل دیروز تولد کسری (پسر عمو) بود و قرار بود تو باغ تولد بگیرن بخاطر این رفتیم باغ البته  باباجون چون کار داشت شب باغ بود و ما باعمه مهری رفتیم اومدن دنبالمون که خونه مامانی بودیم از اونجا رفتیم اولش کلی بازی کردی و با غزاله نوه دایی بابا حسابی دوست شده بودی و از بغل اون زمین نمیومدی ولی ساعت 9 بود که خوابیدی و متاسفانه هر کار کردیم تو مراسم تولد بیدار نشدی  و چون میخواستن کیک رو ببرن و زنعمو دوست داشت حتما کسری یه عکس با رها داشته باشه همینطور تو خواب بغلت کردم و عکس گرفتیم و شما تا آخر خوابیدی  و چون بابایی خسته بود گفت بریم و ما ساعت 5/12 برگشتیم و بقیه فعلا موندن . ...
25 تير 1390

روزهای پر تلاش

    سلام دختر نازم  منتظر بودم امتحاناتم تموم بشه تفریح کنیم که  نشد و چند روز مشغول تدارک جشن بودیم  ولی بعد که جشن تموم شد چون عمه آذر (عمه من به همراه نرگس جون عروسش  و هورمزد جون نوه اش و حدیث جون دخترش )که برای جشن اومده بودن مهمون ما هستن و بابای هورمزد هم (عمو هادی )جمعه اومده و حسابی با اونها مشغول گردش هستیم یه روز باغ یه روز پارک از طرفی هم دایی باباجون (دایی حبیب ) به همراه خانواده از آلمان اومدن و بخاطر همین طرف  خانواده باباجون هم مدام مهمونی میدن  ما هم این وسط در مهمونیهای اونها هم شرکت  میکنیم چون باید دل همه رو بدست بیاریم و از ...
22 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فندق ما می باشد