دیگه کم آوردم
ر ها خانوم عزیز دلم امسال شب یلدا ما شام دعوت بودیم آخه دختر خاله بابا (الهه جون )دکترا قبول شده و واسه همین مامان و باباش سور دادن و شام بیرون دعوت بودیم و بعد از شام همه رفتن خونه خاله و ما نرفتیم چون میدونستیم بریم از دست شلوغ کاری تو نمیتونیم بشینیم تو رستوران که همه نشسته بودن فقط تو در حال گشتن بودی و لحظه ای هم ننشستی و رفتیم خونه مامانی چون اونا تنها بودن و خواستیم با اونا باشیم عزیز دلم الان که دارم این پست رو مینویسم خیلی عصبانی هستم و حسابی با تو دعوامون شده آخه من دوربین رو آوردم وصل کنم به کامپیوتر و عکسهای شما رو بریزم تو سیستم که شما سریع دوربین رو برداشتی و شروع به عکس گرفتن کردی و آخر سری هم...
نویسنده :
Raha:)
11:58